عشق واقعی دکتر منهتن

یکی از ویژگی های بارز دکتر منهتن- علاوه بر پوست آبی و نماد اتم هیدروژنی که بر پیشانی‌اش حک شده- عاشق پیشگی‌اش است. این نوشته حاوی اسپویل سریال واچمن می‌باشد.در اپیزود هشتم سریال واچمن مرد آبی بزرگ قصه بالاخره از راه می‌رسد. این

مری و مکس

معمولا انیمیشن‌های خمیری یا عروسکی و استاپ موشن زیاد با مذاقم سازگار نیستند.  ( قضیه صرفا سلیقه‌ایست).اما هراز‌گاهی یکی از همین انیمیشن‌ها چنان بی‌نظیر از آب در می‌آید که من نیز از تماشایشان لذت می‌برم. مری و مکس انیمیشن خمیری سورئالیست…

تنازع بقا

تنازع بقابعضى­‌ها بيشتر از همه با بقيه فرق دارند، غيرمنتظره، خيلى زود و رازآلود مي­‌ميرند. نمى‌­توان به­ قدركافى مدرك انباشت و فارغ­‌بال و موثق آنها را پخمه، ديوانه يا نابغه ناميد. به­‌هرروى جهد چندانی لازم نيست تا تميز داد كه جزء دسته‌­ى…

Slipped away

 It was a beautiful morning aboard the Virilise. The sun had just woken up Mia Grace. She was the first solo-space-travelling woman in human history. A smile crossed the woman’s face as she looked upon her home. Somewhere down

Slipped away

It was a beautiful morning aboard the Virilise. The sun had just woken up Mia Grace. She was the first solo-space-travelling woman in human history. A smile crossed the woman’s face as she looked upon her home. Somewhere down there,

Far away

First segmentI remembered my mother when I woke up this morning, not just mildly or vaguely or faintly, but intensely. It has been almost thirteen years since I've last seen her. And just when I thought that her memories were

knock knock

Invitation 2Rylee was sitting at a corner table of her old university's cafeteria, observing the students around her with a gaze of curiosity. The students' outburst, their cheer, joy and laughter seemed somewhat irrelevant to her.

Knock Knock

Invitation1Rylee was occupying the corner table of the cafeteria, a distant most place that was right beside the giant windows and had a comfortable view of the entire room.While she sipped away at a tasteless mug of coffee, she

«جمعه به توان دو»

توى لیوان چایى اش دو حبه قند انداخت. با عجله یک دستمال کاغذى از روى میز برداشت و قطرات چایى پخش روي میز مرمری را پاك کرد و در نهایت فنجان چایی‌اش را با دستهایی لرزان به دست گرفت. اندامِ نى لبکیش را داخل مبلِ پفکى چرمی لم داد و زیر چشمى

The emissary

By Ray BradburyTranslated by Zoe Taraziniyaمى‌دانست دوباره پاييز شده است.سگش داخل خانه دويد و عطر خنك نسیم پاييزي را با خودش به خانه آورد، پاییز توی تمام موهای سیاهش لانه کرده بود و برگ‌هایش را همه جا پراکنده بود. توی

نگهبان جهنم

قسمت اولدر خلوت کلاه موتورسواریش آروغی زد و به ثانیه شمار چراغ راهنمای بالای سرش نگاه کرد. هفت ثانیه‌ی دیگر باقی مانده بود. مردم به سرعت از روی خط كشى عبور می‌کردند تا چراغ برايشان قرمز نشده به سمت ديگر خيابان برسند. همانطور که

یادداشتی بر مریخی

یادداشتی بر مریخی هر چند تلاش وییر در نوشتن این کتاب، رعایت کردن واقعیت‌هاى علمى بوده و تا حدود زیادى موفق هم شده- اما در خلق کاراکتر مارک، با تمامِ تلاشی که برای جذاب نشان دادن شخصیت داشته، موفق نشده و پیشروىِ کامپیوترى، بدون خطا و بى