دُغُک!
فیلم دانمارکی Druk (که به زبان دانمارکی دُغُک خوانده میشود و به معنای زیادهنوشیست) به کارگردانی توماس وینتربرگ است که به انگلیسی نام Another Round (یک پیک دیگر) برایش برگزیدهاند. دغک با نقلقولی از فیلسوف معروف کییر کگور آغاز میشود.
خدایان ملول بودند و بنابراین انسان را آفریدند. آدم از تنهایی ملول بود و بنابراین حوا را خلق کردند. از آن زمان ملال وارد جهان شد و درست به همان نسبتی که جمعیت رشد میکرد، ملال نیز بیشتر میشد.
این را گفتم چرا که جانمایه اصلی داستان ملالی است که شخصیتها در میانسالی گرفتارش شدهاند. چهار دوست که همه معلمین دبیرستانی در دانمارک هستند سعی دارند تا فرضیهای روانشناسانه را آزمایش کنند. روانپزشک نروژی اسکاردرود ادعا میکند که آدمیزاد هنگام تولد با کمبود پنج صدم درصد الکل پا به زمین میگذارد. این میزان میبایست در طول روز به شکل نوشیدن به خون بازگردد تا بشر بتواند عملکردی آسودهتر و خلاقانهتر داشته باشد.

مارتین شخصیت اصلی قصه، معلم تاریخ است. گرفتار سکون شده. این سکون را در بازی درخشان Mads Mikkelsen به گونههای مختلفی میبینیم. چهرهی سرد و استخوانی و نگاههای خالی از احساسش وقتی دانشآموزان پاسخش را نمیدهند یا در مواجهه با زنش که بدون برقراری هیچ ارتباط چشمی کارهای روزمره را یادآوری میکند و خانه را ترک میکند، ملالی که کییر کگور از آن حرف میزند را به مخاطب القا میکند. اما او غمگین است. این را فقط وقتی میفهمیم که لبی تر کرده و بیاهمیت به قضاوت محیط اطراف قطره اشکی میریزد. انگار که او شبیه خیلی از ما آدمهای معمولی فقط در این وضع رهاتر میتواند غیرطبیعی بودن اوضاع را به روی خودش بیاورد و زخم عمیق جانش را احساس کند. همین سبب میشود که ما مارتین را از خود بدانیم.
ما هم شبیه او بسیاری از روزها به زور از خواب بیدار میشویم و اگر نگرانیهای مالی وجود نداشت شاید نه تلاشی برای حفظ شغل خود داشتیم و نه شریک زندگیمان.
قهرمان داستان اما حالا آماده تغییر است. ترجیح میدهد به جهان ناآگاه با تمام مخاطراتش قدم بگذارد تا اینکه صبر کند که در این ماندآب ملال فرو رود. او در این مسیر تنها نیست. دوستانی دارد. چنانکه از روند قصه برمیآید آنها نه از سر بیکاری که با شوق شغل خود را انتخاب کردهاند. در حوزه تدریسشان مطالعه میکنند و علایقی مرتبط دارند. اما جایی گیر افتاده اند که خلاقیتشان را خشکانده. تبدیل به رباتهایی بیاحساس شدهاند که تمام وقت خود را به تمام کردن برنامه درسی نهچندان هیجانانگیز میگذرانند. به اعتقاد نویسنده این کلمات آنچه که آدمیزاد مدرن گرفتارش شده همین است. ماشینها گویی که تجربه خلق یک کل را از کارگران و کارمندان جزء دزدیدهاند و آنها را به تکنسینهایی تبدیل کردهاند که بدون فکر و ایده هم میتوانند اخراج نشوند و دخلوخرج کنند.
حالا این تجربه نوشیدن میتواند به این روحهای بیرمق مغروق روزمرگی جانی دوباره دهد. همین قایم کردن بطریهای الکل در یک محیط آموزشی و یواشکی جرعهای نوشیدن، این مردهای موسپید را مثل کودکان به سر شوق میآورد. در طی قصه میبینیم که چه اندازه این خلاقیت کودکی و هیجان مصنوعی ناشی از خمر به داد زندگیهای سردشان میرسد. کلاسها هیجانانگیزتر میشوند و رابطه با معشوق به پویایی سابق.
اما گویی که پیدا کردن حد میانه در هر گوشه وکنار زندگی بشر آنقدرها هم که بهنظر میرسد ساده نیست. اول با اعداد و ارقام و چک کردن مدام سطح الکل خون و گزارشنویسی شروع میشود، اما کمکم دیوانگی میجهد آن میانه و کاسه و کوزه برنامهها را بههم میریزد.
سرخوشی اولیه بدل به افسارگسیختگی میشود. دیگ آش چلگیاه جادوگر جهان ناآگاه ارواح آدمها در آستانه انفجار قرار میگیرد.

اما زندگی همین است دیگر . به رقصی موزون میماند انگار. شلنگتخته زیادی همانقدری خرابش میکند که استخوان قورتداده نشستن. منتهی از این آزمون و خطا برای کشف تعادل چند نفرمان سالم بیرون میآییم؟
ترسناک است؟ همیشه همهچیز از دور ترسناکتر است.