مرگ‌های بی‌شمار لیلا استار

نام او «مرگ» است. مرگ را در فرهنگ‌ها و زمانه‌ها عموماً موجودیت صبور و وقت‌شناسی می‌پندارند که هدف خود را به عنوان جزئی از هستی می‌داند و یک نقش اساسی را در دپارتمان زندگی بازی می‌کند. قوی‌ترینِ قوی‌ترین‌ها هم نمی‌تواند جلوی او را از انجام وظیفه‌اش بگیرد. به قولی، تا بوده چنین بوده. در دنیای داستان‌ها هم همیشه یک سوال برای به چالش‌کشیدن این دسته از موضوعات وجود دارد. همان سوال مهمِ «چه می‌شد اگر…» که کمتر نویسنده‌ای را می‌توانید بیابید که به آن فکر نکند. در همین بحث خودمان، چه چیزی می‌تواند مرگ را بر سرجایش بنشاند و او را به یک موجودیت بی‌کاربرد تبدیل کند؟ قطعاً جاودانگی. اگر شما موجودی نامیرا باشید یک راه گریز پیشِ روی خود دارید. حتی اگر دیگران هم مانند شما باشند، به‌طور کلی مرگ را از کار بی‌کار می‌کنید.

این‌جاست که داستانمان آغاز می‌شود؛ در یک غروبِ چهارشنبه میان خیابان‌های شلوغ شهر بمبئی. خودرویی به سرعت در میان خیل عظیم ماشین‌های معترض به سوی بیمارستان می‌رود. گویی دیگر چیزی نمانده تا فرزند «خانم شاه» به دنیا بیاید. اما این فرزند یک بچه‌ی معمولی نیست. او کسی است که در آینده به عنصر جاودانگی دست پیدا می‌کند و باعث می‌شود تا بزرگ‌ترین نقص بشریت درمان شود. به لطف تولد این کودک، اکنون یک‌ سری تغییرات در دپارتمان زندگی ایجاد شده است. مرگ که یکی از مهم‌ترین فعالین این اداره بوده اخراج می‌شود و در کمال بی‌میلی، اجازه می‌یابد تا در کالبد دختری به‌نام «لیلا استار» به یک زندگی فانی دست پیدا کند.

اما همان‌طور که می‌دانیم، مرگ چیزی نیست که آن‌قدر راحت زیر بار برود. او اکنون به عنوان یک موجود فانی دقیقاً هم‌زمان با آن پسر نابغه که او را با نام «داریوس» می‌شناسیم، به این دنیا می‌آید. با امید آن‌که بتواند این پسر را در همان کودکی‌اش بکشد و آینده را تغییر دهد. در این صورت دیگر بشریت به فرمول جاودانگی دست پیدا نمی‌کند و مرگ هم هیچ‌وقت از کارش اخراج نمی‌شود.

معمولاً وقتی تمرکز اصلی یک داستان بر مفاهیم مهمی هم‌چون مرگ و زندگی استوار باشد، آن اثر برایمان بسیار جدی‌تر جلوه می‌کند. نه آن‌طور که نخواهیم هیچ‌گونه موقعیت‌ بامزه‌ای را ببینم، بلکه انتظار اصلیمان تجربه‌ی اثری است که بتواند به بزرگی چیزی که بر آن دست نهاده، ظاهر شود. خوشبختانه در دنیای کمیک آثار بسیار خوبی در این زمینه وجود دارد. «نیل گیمن» مدت‌ها پیش با معرفی شخصیت دث/مرگ در کمیک‌های سندمن (The Sandman) و بعدها در مینی‌سری اختصاصی‌اش، عمل مشابهی انجام داد. از آن بهتر حتی کمیک Daytripper.

شروع «مرگ‌های بی‌شمار لیلا استار» موقعیت جالبی را برایتان به‌ وجود می‌آورد. همان لحظه که چشمتان به توصیفات آن راوی سوم شخص می‌افتد و منظره‌ی رنگارنگ و گرم شهر بمبئی را می‌بیند، درمی‌یابید که این داستان آنقدرها هم شبیه به دیگر آثاری که در آن حوالی خوانده‌اید نخواهد بود. استفاده‌ی «رام وی» از راوی سوم شخص نیز خودش جای تامل دارد. معمولاً بسیار کم‌تر از انتظار پیش می‌آید که راوی سوم شخص در کمیک‌ها مورد استفاده قرار بگیرد. اکثر نویسندگان می‌خواهند که مخاطبان را به داخل ذهن کاراکترهایشان ببرند و مقداری از بار شخصیت‌پردازی را بر دوش روایت اول شخص قرار دهند. اما رام وی در اینجا مسلم‌تر از آن است که بخواهد صرفاً ما را به درون ذهن شخصیت اصلی داستانش ببرد.

داستانی که رام وی در همان قسمت اول تعریف می‌کند آن‌چنان مشتاق‌کننده و خوش‌خوان ظاهر می‌شود که بلافاصله می‌خواهید تمامی شماره‌های بعدی را بخوانید. حق هم دارید. زمینه‌چینی این کمیک برای قسمت‌های بعدی‌اش به گونه‌ای است که مخاطب را حیرانِ عاقبت شخصیت مرگ/لیلا استار و داریوس می‌کند. احتمالاً داستانی که این اثر از ابتدا تا انتها طی می‌کند را در همان یکی-دو شماره‌ی نخست حدس می‌زنید. اما این اتفاقاتِ قابل‌حدس تحت هیچ شرایطی قرار نیست تا از ارزش این کمیک برایتان بکاهند. مسیری که این کمیک در تک‌تک پنل‌ها و شماره‌هایش طی می‌کند، آن‌قدر باارزش است که گاهی اوقات بی‌خیال شروع و پایانش می‌شوید. دارم از کمیکی می‌گویم که یکی از شماره‌هایش از زبان یک سیگار که به انتهای عمر کوتاهش رسیده، روایت می‌شود. اهمیت مسیرِ شخصیت‌ها و شیوه‌ی روایت رام وی در همین زمان‌هاست که خودش را نشان می‌دهد.

نویسنده در این کمیک می‌خواهد یک داستان طولانی را روایت کند. البته منظورم از طولانی به این معنا نیست که شماره‌های زیادی را به آن اختصاص دهد. منظور به بازه‌ی زمانیِ داخل داستان است. به همین صورت قرار است تایم‌جامپ‌های بسیاری را ببینید. خوبی این تایم‌جامپ‌ها شیوه‌ی بهره‌گیری رام وی از آن‌هاست. هر باری که لیلا استار به هر دلیلی می‌میرد، چند سال بعد و به لطف یک دوست و همکار، به زندگی بازمی‌گردد. به سبب این اتفاق، هم‌زمان هم نام این کمیک برایتان معنا و مفهوم خاص خودش را پیدا می‌کند و همینطور، باعث پیشروی در داستان می‌شود. هم‌چنین این اتفاق برای آن دسته از خوانندگان که مقداری عجله دارند و می‌خواهند داستان‌ها خیلی زود پیشرفت کنند، بسیار جالب خواهد بود.

یکی از موضوعاتی که شخصاً رام وی را در آن تحسین می‌کنم، بحث بومی‌سازی‌ست. رام وی اصالتاً اهل کشور هند است و بارها طی آثارش به کشور مادریِ خود گذری می‌زند. او حتی شاید بهترین نمونه از مسئله‌ی بومی‌سازی در صنعت کمیکِ فعلی باشد. در مرگ‌های بی‌شمار لیلا استار هم ماجرا همین‌گونه است. باری دیگر داستان در کشور هند رخ می‌دهد و باری دیگر، رام وی از موضوعاتی بهره می‌برد که خودش سررشته‌ی بسیاری در آن‌ها دارد. مرگ در این داستان دیگر آن دختر گوث نیست. او حتی برعکس چند برداشت دیگر، ردا و عصای گریم ریپر را هم با خود ندارد. او متفاوت، بسیار هندی و ساده است. رام وی از اینکه داستانش در فرهنگ و کشور هند رخ می‌دهد استفاده می‌برد و تمام موضوعات مدنظرش را مطابق با کشور مادری‌اش بنا می‌کند. و این کاملاً زیباست. شاید فکر کنید اعطای یک تصویر جدید به خدایان مرگ و زندگی و از آن مهم‌تر، ظاهر هندویی آن‌ها هیچ زمان کارساز نخواهد بود. ولی خب، کاملاً در اشتباهید. بومی سازی رکن اساسی و جواهر درونی این کمیک است.

بحث بومی‌سازیِ درست تنها در داستان و دیالوگ‌ها کارساز نیست. اثر مورد نظر ما یک «کمیک‌بوک» است. در کمیک‌بوک‌ها همان‌قدر که دیالوگ‌ها و داستان اهمیت دارد، طراحی و شیوه‌ی به تصویرکشیدن دنیا نیز مهم است. شما می‌توانید بهترین داستان تاریخ هم خلق کنید و بهترین دیالوگ‌هایی که بشر تا به حال خوانده‌اند را بنویسید، ولی اگر تصاویر داستانتان نتوانند برابر ظاهر شوند و کار نهایی را بهبود ببخشند، کمیک شما هیچ‌وقت به چیزی که می‌توانست باشد حتی نزدیک هم نمی‌شود. خوشبختانه، در کمیک The Many Deaths of Laila Starr آن اتفاقِ به‌خصوص میفتد. همان هماهنگی زیبایی که از هر جهت داستان را ارتقا بدهد و میزان درک و دریافت ما از آن را تا بالاترین حد ممکن بالا ببرد.

برعکس رام وی، «فیلپه آندراده» یا همان طراح این کمیک اهل کشور هند نیست. او کمیک‌آرتیستی پرتقالی است که به لطف ادیتورِ رام وی به این پروژه معرفی شد. طراحی‌های این آرتیست آن‌چنان زیبا، چشم‌نواز و مکمل هستند که تعجب می‌کنید. استفاده‌ی او از خطوط تیز در طراحی و آن رنگ‌بندی‌های گرم باعث می‌شوند که سال‌های سال این کمیک را نه صرفاً به‌خاطر اتفاقات یا شخصیت‌هایش، بلکه به‌خاطر ظاهر و فضایش به یاد بیاورید. حضور این آرتیست آن‌قدر به این عنوان کمک می‌کند که بعید می‌دانم کس دیگری صلاحیت کار بر روی آن را داشته باشد. او طی این اثر تمام چیزی است که یک کمیک‌آرتیست می‌بایست باشد.

علاقه‌ی اصلی‌ام آن بوده که این داستان بیشتر به طول بینجامد. پنج شماره برای این میزان عشقی که به آن دارم بسیار کم است. ولی خب، خوب می‌دانیم که داستان طول و درازنوشتن و از آن مهم‌تر، به‌موقع جمع‌کردن آن هیچ‌وقت نقطه‌ی قوت کمیک‌نویسان نبوده است. به همین خاطر، به گمانم باید قدردان رام وی باشیم که همین‌قدر زود داستانش را تمام کرد و در دنیای زیبای آن ماندگار نشد. پایان این کمیک نیز برایتان جالب توجه خواهد بود. قطعاً برخی‌ها می‌گویند این پایان کاملاً بی‌هدف جلوه می‌کند و هیچ اثر خوبی از خودش به جا نمی‌گذارد. حس خودم اما چندان این‌گونه نیست. به‌نظرم آن ایراد کاملاً وارد است، اما پایان‌بندی به‌درستی با منطق این داستان همخوانی دارد. این داستان همان‌قدر که درباره‌ی مرگ است، وعده‌ی زندگی می‌دهد. زندگی‌هایی که گاهی اوقات بدون هدف به ‌نظر می‌آیند و بعضی وقت‌ها هم هم‌چون موج‌های دریا ما را به یک نقطه‌ی نامشخص می‌برند. عنوان The Many Deaths of Laila Starr از آن کمیک‌هایی است که باید خوانده شوند. این روزها مقداری وضعیت دنیای کمیک حتی در زمینه‌ی آثار ایندی نیز کساد است و وجود چنین آثاری باعث دلگرمی می‌شود و آن عشق قدیمیمان به این مدیوم را یادآوری می‌کند.

پیام بگذارید