بتمن: چه بر سر شوالیهی شنلپوش آمد؟
نویسنده: نیل گیمن
طراح: اندی کوبرت
انتشارات: DC
هشدار: این مقاله حاوی چند اسپویلر از کمیک «چه بر سر شوالیهی شنلپوش آمد» میباشد.
مرز بین واقعیت و رویا
نیل گیمن اغلب بهخاطر قلم خاصِ خود در داستانهای فانتزی شناخته میشود. در دنیای کمیکبوکیِ دیسی، او با اثری خارقالعاده بهنام سندمن مرزِ مابینِ واقعیت و رویا را شکست و خودش را بهعنوان یک نویسندهی با استعداد و پدیده در عرصهی کمیک معرفی کرد. اما اینبار گیمن، ما را از سرزمینِ رویاها به قعرِ روحِ درماندهی بتمن میبرد.
کمیکِ چه بر سر شوالیهی شنلپوش آمد (Whatever Happened To the Caped Crusader)، روایتگر داستانی از ذهنِ مغشوشِ بروس وین است. طی این اثر بارها و بارها با ذات حقیقی بتمن آشنا میشویم. نویسنده با مونولوگهایی بین دو شخصیت ناشناس، کمیک را آغاز میکند. که پس از چند جمله، حضور بروس وین را در یک طرف حس مینماییم. جملات با نوعی سرگشتگی آغاز میشوند که نشانگر اوضاعِ درهمریختهی بروس وین/بتمن پس از اتفاقات کمیکِ ماقبلِ این داستان، یعنی بحران نهایی (Final Crisis) است. طی داستانهای گرنت موریسون برای شخصیت بتمن، از آرک بتمن و پسر (Batman and Son) گرفته تا Batman R.I.Pو بحران نهایی، بروس وین بارها به چالش کشیده شد. اما چالشِ نهایی حتی برای شوالیهی شب نیز، مرگ است.
سرنوشت نهایی
در دنیای کمیکبوک اغلب مرگ به تمسخر گرفته میشود. چرا که شرکتهای کمیکبوکی معمولا بعد از گذشت چند سال یا حتی کمتر، شخصیت را برمیگردانند تا داستانی جدید برایش نقل کنند که اغلب این مهم بهخاطر مسائل مالی میباشد. اما طی رویداد عظیمِ بحران نهایی، بتمن در ادامهی مسیرِ پرمخاطرهی زندگیاش، با مرگ مواجه شد. این مسئله نتیجهای مطلوب در رشد شخصیت او داشت. پس از قرار گرفتنِ بتمن در این مسیر، نوبت به نیل گیمن رسید تا زوایایی دیگر از این سرنوشتِ نهایی را به رشتهی تحریر در آورد. گیمن با سبکی خاص که پیشتر از او چه در کمیکبوکها و چه در نوشتن رمانهایش دیده بودیم، این کمیک را پیش میبرد. داستانکها در این اثر حکم فوت کوزهگری دارند. این داستانکها با هوشمندی و ذکاوت چیده شدهاند. و مخاطب را با زوایای مختلف مبارزات قهرمانمان با جنایتکاران و صد البته، مبارزهی ابدی با خودش آشنا میکند.
در گاتهام هستیم و به سوی خاستگاهِ بتمن میرویم. کوچههای تاریکی که بتمن از آن متولد شد، حال به مکانی برای سوگواریِ مرگش بدل گشته است. کتومن، تو-فِیس، جوکر و باقیِ شرورانی که بتمن سالیانِ سال با آنها افت و خیزهای زیادی داشته است در این سوگواری حاضرند. متصدیِ بار نیز جو چیل است. کسی که با شلیک گلولهای در کوچهی خلاف (Crime Alley)، شوالیهای را به دنیا آورد که مقابل جنایت بایستد. طراحی این اثر به عهدهی اندی کوبرتی است که پا به پای گرنت موریسون در به اینجا رسیدنِ بتمن نقشی اساسی داشته است و با طراحیهای هوشمندانهاش، ما را با یک دیستوپیایِ مابعدِ بتمن مواجه میکند. گویا با مرگ بتمن، گاتهام نیز روحش را از دست داده است! این قصه از همان پنلهای اول به مخاطب بیروح بودنِ حتی دیوارهای شهر را تلقین میکند.
نگاهی برکمیکبوک ها
ترتیب حضورها در صفحات آغازین، همگی حساب شده و دقیق هستند. ابتدا کتومن وارد داستان میشود. کسی که رابطهی او با بروس علیرغم تمام حواشی، یکی از ماندگارترین رابطههای کمیکبوکی است. سپس تو-فِیس با سکهی شانسِ معروفش وارد میشود و بعد از آن نیز جوکر را میبینیم. نکتهی قابل توجه در پنلهای صفحاتِ مربوطه؛ نحوهی برخوردِ این سه شخصیت با پسرکی است که قصد دارد تا در ازای گرفتن مبلغی ناچیز از وسایل نقلیهی آنها حفاظت کند.
کتومن با پسر با احتیاط رفتار میکند و نهایتا به او میفهماند که نیازی به او ندارد و خودش از پسِ کارهایش برمیآید. تو-فِیس نیز کار را به سکهی شانس محول میکند و پسرک با خوششانسی صاحب مقداری پول میشود. اما ممکن بود آن روی دیگر سکه به او برسد و فقط جنازهاش روی ماشین بیافتد. شخص سوم جوکر بود؛ کسی که به قول خودش، برای تفریح دست به جنایت و قتل میزند. گویا این پسرک نمودی از بتمن است که در یک آن، با سه شخص از دشمنانش مواجه شده است. این هنر گیمن است، او به سادگی استقلالطلبیِ کتومن، سرنوشتگراییِ تو-فیس و آنارشیسمِ جوکر را صرفا با چند دیالوگِ ساده به مخاطب منتقل کرد.
چگونگی کشته شدن بتمن
اما میرسیم به داستانکهای حضاری که برای سوگواری آمدهاند. و حال برای ادای احترام به بتمن، باید چگونگیِ کشته شدنش را نقل کنند. طی داستانکها بتمن یک معشوق، یک پارتیزانِ افسردهی شرلوکمانند که در جستجوی موریارتیاش است، یک ناجی، یک شوالیهی شکست خورده، یک پدرِ قهرمان، انسانی فداکار و… تصویر میشود. اما نکتهی حائر اهمیت در تمام این داستانکهای کوتاه و بلند، مونولوگهای هوشمندانهی نویسنده است. او با حفظ یکپارچگی و انسجامِ درستِ داستانها و حفظ تمامی خطوط داستانی و به هم رساندنشان، همچنان جدل بین بتمن و شخصِ ناشناس و مرموز را در مونولوگها حفظ میکند. به گونهای که همراه با خود بتمن جذبِ کاریزمای شخص دوم میشویم.
اما نیل گیمن کسی نیست که مخاطب را در رویایی شیرین رها کند. اون تبحرش را با قرار دادن یک دَر به سوی دنیای واقعیت اثبات میکند. همهی انسانها گاهی در زندگی دچار لحظات دشواری میشوند که نیاز دارند تا نجات داده شوند. اما این راه نجات را الزما یک شخص برای ما ایجاد نمیکند. گاهی یک امید، یک انگیزه، یک باور و ارزش درونی ما را به سوی درِ رستگاری سوق میدهند. نیل گیمن و اندی کوبرت شهر گاتهام را به گونهای به مخاطب میشناسانند که گویی این شهر و بتمن یکی هستند.
“بتمن: پایانِ داستانِ بتمن، مرگ است. چرا که در پایان بتمن خواهد مُرد. مگر چهکار دیگری میتوانم انجام دهم؟ بازنشست شوم و گلف بازی کنم؟ نه اینطور نیست. نمیتواند که باشد. تا لحظهی مرگم مبارزه خواهم کرد و در نهایت، یک روز خواهم مُرد.”
هربار که بت-سیگنالِ معروفش در آسمان درخشیدن میگیرد، بدین معناست که شهر در تاریکترین لحظاتش به امید نیاز دارد. به بتمن نیاز دارد. کسی که بدون هرگونه چشمداشت خواستار این است که هیچ کودکی اتفاقات کوچهی خلاف را تجربه نکند. هر بت-سیگنال نویدبخشِ این است که هر کودک میتواند با کتابِ قصهی مورد علاقهاش، هنگامی که توسط مادرش زمزمه میشود، به خوابی شیرین فرو رود و در آرامش و خوشحالی بخوابد. چون بتمن در تاریکیِ شب میجنگد تا امید نمیرد. در این راه، کوبرت پا به پای گیمن توانست با استفاده از زمینههایی با رنگ مایوس و ناامیدکننده، حس مرگ، سرگشتگی و ترس را القا کند. اینطور میشود استنباط کرد که طراحی و رنگآمیزیِ این کمیک به صورت روانشناسانهای انجام شده است. و کاربرد و ترکیببندی رنگها در اغلب پنلها و صفحات بجا و در خدمت نویسنده میباشد.
پایانبندیِ این کمیک علاوه بر جنبهی رویاگونهی خاصش، بهخاطر قلم توانای گیمن و قاببندیهای جالبِ کوبرت، به گونهای الزاماتِ نیازِ گاتهام به بتمن را در سه پنل بیان میکنند. استفاده از پنلها و فریمهای خارج از عرف در صفحاتِ بهخصوصِ بتمن حین رهاییِ او از کابوسی ترسناک و نحوهی قرارگیری حبابها در این صفحات، تمام این مطلب را به مخاطب میرسانند که بتمن تا آخرین نفس و تا لحظهی مرگش برای گاتهام و مردمش میجنگد.
آن سه پنل از پنل اول تا سوم به مرور دارای اندازهای بزرگتر میشوند. با توجه به افزایش سایزِ پنلها و البته استفاده از رنگهای روشن و شادیبخش، خالقین سعی دارند تا ظهور یک قهرمان را نوید بدهند. قهرمانی که از اولِ داستان تا همین صفحهی آخر در رنگهای غمانگیز دفن شده بود. گیمن و کوبرت سعی در نقل داستانی از بروس وینِ خوشحال دارند که در عمارتی بزرگ، میان آغوش پدر و مادری مهربان زندگی میکند. اما با شلیک یک گلوله، تبدیل به عذابِ جنایتکاران میشود.