فانتزی شهری چیست و چه میتواند باشد
پیش از هر چیزی این زیرژانر پرطرفدار فانتزی را معرفی میکنم و از نمونههای خوب و موفقش نام میبرم تا بالاخره برسیم به ماجرای پتانسیل هدررفتۀ این زیرژانر و شناخت بدی که نسبت به آن داریم.

نامهای آشنا
ژانر فانتزی به اندازهی اورکهای موردور زیرژانر دارد. بگذریم که دنیای زیرژانرها شباهت آزاردهندهای به دستورخط فارسی دارد و تعاریف مختلفی برای بسیاری از زیرژانرها وجود دارد. گفتنیست که بهلطف نویسندههای کلهشق و خلاق زیرژانرهای جدید سروکلهشان پیدا میشود و نخودلوبیاهای این آش رو به افزایش است.
«فانتزی شهری»[1] از محبوبترین زیرژانرهای فانتزی محسوب میشود. مشهورترین و بهترین نمونههایش بدین شرح است: «خدایان آمریکایی»[2] از نیل گیمن[3] (کبیر) و «پروندههای درسدن»[4] از جیم بوچر[5]. دو تا از مجموعههای فانتزی شهری که احتمالا خواندهاید «نایت ساید»[6] از سیمون.ر.گرین[7] و «ابزارهای فانی»[8] (که اولین مجموعه از سری «شکارچیان سایه» است) از کساندرا کلر.[9]

فانتزی شهری دقیقا کدام داستان است؟
«فانتزی شهری» همان داستانیست که اغلب اتفاقاتش توی یک شهر بهخصوص (که اگر نیویورک یا شیکاگو نباشد، حتما یک شهر کوچک و مندرآوردیست) رخ میدهد. داستانی که معمولا با ساحرهها، فرقههای مختلف، خونآشامها و گرگینهها و حتی نیمهخداها و خودخداها و پدر و مادر و بستگان دور و نزدیکشان مملو است.
انواع مختلف جادو و موجودات جادویی و ماورایی در داستانهای «فانتزی شهری» وجود دارند که ممکن است برخی به این موارد نزدیک هم نباشند؛ مثلا فرشتهها و شیاطین و اصلا موجودات جدیدی که حاصل تخیل خود نویسندهاند. بههرحال فانتزی به پرتنوعبودنش مشهور است.
داستان «فانتزی شهری» بیشتر دربارهی خانوادهها، اشخاص و حیات خود شهر است و کمتر دربارهی نابودی دنیاست. هرچند اگر بهاندازهی کافی مجموعه را ادامه بدهید حتما کار به تهدید دنیا و ابعاد هم میکشد.
کدام شهرها مجوز فانتزیبودن دارند؟
اگر صفحۀ ویکیپدیای این زیرژانر را بخوانید، احتمالا فکر میکنید داستان فانتزی شهری حتما باید در دنیای امروز بگذرد؛ اما مدرنبودن آثار فانتزی شهری بیشتر از قانون بودن، کلیشه است.
این شهری که دربارهاش حرف میزنیم ممکن است در زمان گذشته و حتی آینده (که زیرژانر «فانتزی آیندهنگرانه»[10] را هم به خود میگیرد) باشد. ممکن است اصلا در دنیای ما نباشد و داستان در جهان موازیای بگذرد که جادو آزاد و رهاست و موجودات جادویی راستراست داخل شهر میگردند. شاید هم دنیای خودمان است، اما تاریخ متفاوتی دارد. یا مثلا از یک جایی به بعد حیات شبانهی موجودات ماورایی لو رفته. (اینجا زیرژانرهای «جهان موازی»، «تاریخ دگرگون»[11] و شاید حتی «دگرجهان» با «فانتزی شهری» همراه میشوند.)
پس «شهر» در «فانتزی شهری» آنقدرها هم محدود نیست. چهبسا که میتواند روستا هم باشد.
حالا جالب اینجاست که «فانتزی شهری» در برخی موارد اصلا به خود «شهر» احتیاجی ندارد. مثلا همین «خدایان آمریکایی» داستانش در شهر بهخصوصی رخ نمیدهد. اینجاست که میفهمیم اگر شخصیتهای کتاب همهاش داخل ماشین باشند و از این شهر به آن شهر بروند باز هم کتاب «فانتزی شهری» بهحساب میآید.
فانتزی شهری جادهای نمونههای خوبی دارد، مثلا سریال محبوب (بستگی دارد از چه کسی بپرسید) «سوپرنچرال»[12] هم «فانتزی شهری»ست و به هیچ شهر خاصی هم نچسبیده. داستان دو برادر کلهخراب که شکارچی هیولااند و در پانزده فصل تقریبا کل آمریکا را با ایمپالای مشکی دلبرشان میروند و میآیند.
از قضا همه این سریال را مسخره میکنند که بله، وسط جنگ با شیاطین و موجودات الهی، این دو برادر درگیر قهروآشتیکردن هستند. نکته همینجاست. اگر «نجات دنیا» به داستان غالب میشد و روابط کماهمیت میشدند، دیگر نمیشد با قطعیت گفت «سوپرنچرال» در این زیرژانر قرار دارد.
دوقلوی شیطانی فانتزی شهری
پیشتر بدیهیاتِ «فانتزی شهری» را گفتم. کمکم میخواهم بهسمت اسرارش بروم.
عده زیادی از فانتزیخوانها با داستانهای فانتزی شهری مشکل دارند. علتش هم کلیشههای این زیرژانر است؛ پروتاگونیستهایی که محور تمام جهانیاناند و روابط عاشقانهای که تمام داستان را زیر سایه خود میبرند. از ضعف پلات و شخصیتپردازی و احمقانهبودن دیالوگها هم زیاد مینالند.
حتما با یادآوری کتابهایی که زجرتان دادهاند صورتتان را جمع کردهاید و سر تکان میدهید. با خود شما صحبت میکنم؛ شما که از هرچه خونآشام است نفرت دارید و شما که وقتی میبینید نصف داستان به توصیف مجالس رقص و لباسهای رنگارنگ گذشته، سردرد میگیرید و دستتان برای یافتن آتشافروز نداشتهتان میجنبد. شماها…
بهخدا که حق دارید. من هم از خودتان هستم. (بهنظرتان وقتش نرسیده اتحادیهای چیزی داشته باشیم؟ یکی فورا پرچممان را طراحی کند.)
حق دارید و همچنین همهتان اشتباه میکنید. آنچه سر شما را درد میآورد «فانتزی شهری» نیست. بگذارید دوقلوی شیطانی این زیرژانر را بهتان معرفی کنم.

«عاشقانهی فراطبیعی»[13] بیشازحد به «فانتزی شهری» شباهت دارد. جنس فانتزی کمابیش یکسان است و باز هم داستان به شهری با اسمی بسیار جذاب چسبیده. ویژگیهای مشابه زیادی دارند، اما بههیچوجه یکی نیستند. کتابهای خونآشامیای که احتمالا الان به ذهنتان آمده قطعا برچسب «عاشقانهی فراطبیعی» میخورند. (مثلا مجموعهی «خونآشامهای آمریکایی»[14] یا «گرگومیش»[15])
باوجود تمام شباهتها راه این دو زیرژانر جداست.
«فانتزی شهری» راحت با ژانر «جنایی» و «کارآگاهی» همراه میشود و در موارد بسیاری به ژانر «وحشت» تمایل دارد؛ اگر رده سنیاش بزرگسال باشد احتمالا درصد خشونتش هم بالاست. «فانتزی شهری» روی وقایع تمرکز دارد و هرچند روابط شخصیتها اغلب مهم است، اما «داستان» در خدمت «روابط» نیست. نقاط عطف طرح داستانی رخدادهایی مثل آزادشدن فلان شیطان از بند هستند. اگر روابط شخصیتها را از داستان بگیری صرفا یکی از خردهروایتها حذف میشود؛ داستان هنوز جذابیت و کشش دارد.
مثلا در «سوپرنچرال» اگر کستیل به دین میگفت: «دیگه دوستت ندارم. خدافظ.» بهنظرتان آخرالزمان دیگر رخ نمیداد؟ رخ میداد، اما با جذابیت کمتر.
«عاشقانهی فراطبیعی» بیشتر از خشونت به صحنههای اروتیک تمایل دارد. داستانش هم روی «روابط» متمرکز است و همه چیز در خدمت عاشق و معشوق است. در داستان «عاشقانهی فراطبیعی» اگر شهر نابود شود بهعلت این است که رابطهی بین کوکب و علیمراد درست شود و بالاخره این دو تا کفتر عاشق بفهمند نباید با حسودیهای بیجا از یکدیگر فاصله بگیرند. این وسط جواد که نفر سوم رابطه بوده به درک واصل میشود و همه چیز به خوبی و (شطرنجی) خوشیِ بسیار زیاد تمام میشود.
پس اگر «روابط» را از «عاشقانهی فراطبیعی» بگیرید، چیز زیادی برای خواندن باقی نمیماند.
بعید نیست همچنان نسبتبه «فانتزی شهری» بدبین باشید. یا حتی آثاری که ازش منزجر میشدید واقعا «فانتزی شهری» بوده باشند. (مثلا سریال «خاطرات خونآشام[16] بااینکه روی مرز قدم برمیدارد، اما همچنان «فانتزی شهری» بهحساب میآید. این دربارهی کتابهایش صدق نمیکند.) بههرحال حالا آگاهید و میدانید بدوبیراهها را باید به کدام سمت نشانه بگیرید.
فانتزی شهری یا فانتزی سبک؟
این دو زیرژانر تعاریف بسیار نزدیکی دارند. اینکه تفاوتشان ذهن آدم را درگیر کند خیلی هم طبیعی و برای جماعت نِرْد کاملا بدیهیست. «فانتزی سبک»[17] مرز خاصی برای خود مشخص نمیکند، مگر اینکه داستان در دنیای خودمان (یا دنیایی بسیار شبیه به آن) بهوقوع بپیوندد. برعکسش میشود «فانتزی سنگین»[18] که جهان داستان با دنیای واقعی تفاوتها واضح و پرتعداد دارد.
پس تفاوتشان در مرزهاییست که دارند. نمونههای «فانتزی سبک» عبارتند از: «هری پاتر»[19] و «اسرار نیکلاس فلامل جاودان»[20]
اگر قرار بر فرار است، پس چرا سریعتر نمیدوی؟
«فانتزی شهری» آثار درخشانی دارد که پیشتر ازشان نام بردم. اما قصۀ اغلب کتابهای این زیرژانر قصۀ کتابهای خونآشامی است. هیولاهای پرابهت چندصدساله را میآورند توی داستان تا عاشق دخترهای هجدهساله بشوند. (مثال میزنم!) یعنی اینکه از آنچه خلق کردهاند، از آنچه دارند و در طول داستان رشد دادهاند، در جهت اشتباهی استفاده میکنند یا اصلا استفاده نمیکنند. هیچوقت هم به خودشان زحمت نمیدهند کار جدیدی انجام بدهند؛ چه از زبان داستان گرفته چه روایت و چه هرچیز دیگری که میتواند درخشندگی کتاب را تامین کند.
منظورم را اشتباه برداشت نکنید. مخاطب «فانتزی شهری» اصلا برای همین سراغش میرود. این که فلانکتاب روایت سادهای دارد یا مثلا مثل «سرگذشت شاهکش» نیست، بهمعنای ضعیف بودنش نیست. نگذارید پروپاگاندای طرفداران «فانتزی حماسی» فریبتان بدهد. بحث ما بحث پتانسیل است. «آنچه هست» خوب است، اما «آنچه میتواند باشد» معرکه است.
کتب خونآشامی تکرار تکرارها بودند؛ شخصیتهای تکراری، طرحهای تکراری، ایدههای تکراری؛ تااینکه جورج مارتین «رویای تبآلود»[21] را نوشت.
رویای تبآلود خونآشامهای عاشقپیشه و جنتلمن را گرفت و به هیولاهای باستانی و درنده بدلشان کرد. مارتین توانست از آنچه خلق کرده، از آنچه توی داستان رشد داده به بهترین نحو استفاده کند. به همه نشان داد که «خونآشام» چیست و چطور است. حالا هرچند تب خونآشامها خوابیده و دیگر مطرح نیستند، اما کتاب خونآشامی دیگر لزوما کتاب عاشقانه و آبکی نیست.
چنین اتفاقی باید برای «فانتزی شهری» هم بیفتد. شاید هم افتاده باشد و ما خبر نداریم. بههرحال آثار مطرح دنیا یا انگلیسیزباناند یا به انگلیسی ترجمه شدهاند و ازهمینرو ما ازشان خبر داریم. نکتهی مهم این است که پتانسیل این زیرژانر فراتر از چیزیست که ما خواندهایم. آنچه هست را زیاد دیدهایم، ولی آنچه میتواند باشد خیلی کم به چشممان آمده.
ایستادن روی منبر آهنین
شماها که مینویسید و شماها که کلی خواندهاید و دیدهاید، شماها لطفا به این مسئله فکر کنید. که چه میشد داستانی مثل «ابزار فانی» در حد «خدایان آمریکایی» خوب میبود. که سریال «سوپرنچرال» آنقدر حفره نداشت و به خیرهکنندگی «بریکینگ بد» میبود.
ایراد کار اینجاست که کسی از «فانتزی شهری» انتظار شاهکار ندارد. ایراد کار اینجاست که نویسندهها گمان میکنند اگر توی این ژانر بنویسند اثرشان فلانطور میشود و اگر توی آن یکی بنویسند طور دیگر. باید بدانیم؛ لازم است آگاه باشیم؛ الزام دارد که به یکدیگر بگوییم؛ ارباب ژانرها ماییم. خالقشان ماییم. جان و جلوه و تجلیشان را ما بهشان میدهیم. ژانر نمیتواند ما را محدود کند. ژانر نمیتواند ارزش اثر ما را تعیین کند. همهچیز را ما تعیین میکنیم.
«شهر» و فانتزی شهری فارسی
از نکاتی که در اغلب آثار «فانتزی شهری» بهش توجهای نکردهاند، این است که خود «شهر» نیز میتواند شخصیت داشته باشد. نصف جذابیت مجموعه «نایت ساید» به خود شهر برمیگردد. توجیه اتفاقات دیوانهوار و غریب این است: «اینجا نایت سایده!» و واقعا هم هست. آدم قانع میشود.
نویسندگان ایرانی در این مورد ثروتمندند. نه تلاش میخواهد نه زحمت. همه چیز حاضر و آمادهست؛ کافیست آدم شخصیت شهر را کشف کند و با آن آشنا شود. شما اگر همین حالا مرا بیهوش کنید و از بندرعباس به شیراز ببرید، وقتی بههوش بیایم فوراً میفهمم دیگر توی بندرعباس نیستم.
یک بار موقع نوشتن از دوستم (که ساکن رشت است) خواستم از منظرهی پنجرهاش عکس بگیرد و برایم بفرستد. گفت که منظرهی پنجرهام جز خیابان چیزی نیست. گفتم بفرست. عکس همان خیابان را گرفت و فرستاد. همان خیابان ساده چیزی بود که میخواستم. کاراکتر آن خیابان رشتی با کاراکتر خیابان بندری متفاوت بود. من هم همان کاراکتر را میخواستم ببینم، وگرنه توصیف دو تا تیر چراغبرق و آسفالت و مغازه که کاری ندارد.
ازهمینرو بنده باور دارم «فانتزی شهری فارسی» میتواند قویتر عمل کند. پتانسیل بیشتری دارد. بله، شهرهای کوچک آمریکایی و کانادایی با آن خانههای بزرگ و قشنگقشنگ، با آن جنگلهای مهآلود و کلانترهای جذاب حسابی وسوسهانگیز هستند. اما شهرهای ایرانی چیزهای دیگری دارند. اگر وجناتشان را نمیبینید، دریچه تخیلتان را بگشایید.
بنده کمکتان میدهم:
«یادم میآید آخرهای دورهی ابتدایی، آنموقع که هنوز بندرعباس و باران با هم قهر نبودند، عصر جمعهای باران کل شهر را پر از آب کرد. خیابانها پُر، راهآبهای فاضلاب پُر، خورها پُر، چالهچولهها هم پُر. همان روز پسری حین ردشدن از خیابان، توی یکی از همین چالهچولهها افتاد. چالهای وسط خیابان که با آب پر شده بود و نمیشد دیدش. افتاد و جنازهاش هرگز پیدا نشد.
پانزده سال بعد گروهی از کوهنوردان جنازهاش را بالای کوه گنو پیدا کردند. جنازهای تازه که هرچند همان پسرک مفقود مغروق بود، اما میان انگشتهایش پره داشت و آبشش هم درآورده بود.»
نیمی از این قصه واقعیت دارد و نیمی از آن حاصل تخیل لحظهای من است. وسط خیابانهای بندرعباس چاله که هیچ، درخت هم پیدا میشود؛ قشنگ وسط خیابان. حالا شما بروید تخیلتان را خرج لندن و نیویورک کنید. شهرهای منظم و تروتمیز و قشنگقشنگ مال شما، شهرهای شکسته و کثافتگرفته و آشوبوار هم مال ما.
فانتزی اگر آشوبِ تخیل نیست پس باید برایش مراسم ختم بگیریم، چون تخیل قاعدهمند و حسابکتابشده برای خودش نام دارد: «علمی-تخیلی»
سخن پایانی
حقیقت این است که تعریف ما از ژانرها و زیرژانرها متغیر است. حقیقت مهمتر این است که این تعاریف را بیشتر مجلههای ادبی، ناشرها و مخاطبها بهوجود آوردهاند و حالا نویسندهها دارند خودشان را با همین تعاریف محدود میکنند.
نه؛ من فانتزی شهری نمینویسم، چون بدم میآید داستانم به یک شهر محدود باشد. نه؛ من وحشت نمینویسم چون از داستاننویسی جز توصیفهای چندشآور، چیزهای دیگر هم بلدم. خب داستان فانتزیشهریات را به یک شهر محدود نکن، کل شهرهای استان را درگیر کن. خب با توصیفهای چندشناک وحشت ایجاد نکن، وحشت روانشناختی بنویس.
سخن من این است: اگر مدام از محدودشدن گلهمندیم، بهتر نیست دست از دیوارکشی داستانهایمان برداریم؟

[1] Urban fantasy
[2] American gods
[3] Neil gaiman
[4] Dresden files
[5] Jim butcher
[6] Night side
[7] Simon. R. green
[8] The Mortal Instruments
[9] Cassandra Clare
[10] Future fantasy
[11] Alternate history
[12] Supernatural
[13] Paranormal romance
[14] American vampires
[15] twilight
[16] Vampire diaries
[17] Low fantasy
[18] High fantasy
[19] Harry potter
[20] The Secrets of the Immortal Nicholas Flamel
[21] Fever dream