عصر طلایی علمی تخیلی
سه غول علمی تخیلی
آرتور سی کلارک، آیزاک آسیموف و رابرت آنسون هاینلاین، سه نویسندهی مطرح ژانر علمیتخیلی هستند که گفته میشود عصر طلایی علمیتخیلی با نوشتههای آنها آغاز شد. البته این سه نفر عضوی از جامعهی نویسندگانی بودند که در بینشان نامهایی چون هارلن الیسون، تئودور استورجن، آلفرد بستر، پل آندرسون و بسیاری دیگر به چشم میخورد، اما تاثیر داستانهای کوتاه و بلند آنها بر ژانر چنان بود که از آنها با عنوانِ سه غول (The Big Three) یاد میشود. این سه در سبک، نثر، نگاهشان به فناوری و آیندهی بشر، تفاوتهای اساسی با هم داشتهاند، پس باهم نگاهی به سبک نوشتاری آنها و مطرحترین آثارشان بیاندازیم .
1-آیزاک آسیموف

آیزاک آسیموف در قیدوبندِ خلق آثاری با نثر فاخر نبود، شاید بشود گفت این یکی از بزرگترین انتقادها به نوشتههای او، چه در دوران خودش و چه بعدها بوده است. برخی حتی تا جایی پیش رفتهاند که بگویند آسیموف زبان انگلیسی را هم درست بلد نبود. حقیقت این است که نوشتههای آسیموف بسیار ساده و دور از هر نوع آرایه و پیرایهی ادبی هستند. با اینحال، تخیلش در داستانهایی که خلق کرده چنان ناب بودهاند که علاقهمندان به ژانر را با خود به آیندههای دوردست و اعماق کهکشان ببرند.
در آثار آسیموف دو درونمایهی اصلی بیش از همه به چشم میخورند: روباتها (بخوانید هوشمصنوعی) و پراکندهشدن بشر در میانِ سیارهها. بدنهی اصلی کارهای آسیموف را رمانهایی تشکیل میدهند که در کل به نام «مجموعهی بنیاد» میشناسیم. اولینِ این رمانها «غارهای پولادی» است که داستانی کم و بیش کارآگاهی است.
اما در همین داستان است که با روباتهای آسیموف و آن سه قانون معروف روباتی آشنا میشویم ، همینطور در این داستان است که میفهمیم انسانها اولین گام برای سکونت در سیارههای دیگر را برداشتهاند، اگرچه زمین جایی بسیار شلوغ است و انسانها برای فرار از آلودگی و تغییرات زیستمحیطی به زیر گنبدها پناهبردهاند، اما برخی نوادگان انسانها در سیارات دیگری زندگی بهتری را بنیان نهادهاند.
آسیموف بلندپرواز بوده و نوشتههایش را میتوان در دستهی علمیتخیلی نرم (Soft science fiction) قرار داد، به این معنا که در قیدوبندِ این نبوده که علم استفاده شده در داستان، واقعی و بر مبنای اکتشافها و یافتههای علمی باشد. برای مثال، در داستانهای آسیموف از سفینههایی صحبت میشود که میتوانند فواصل بعیدِ کهکشانی را در مدت زمانی کوتاه بپیمایند، برای تخیل آسیموف «سرعت نور» مرز غایی نبود، او معتقد بود که دیر یا زود این اتفاق خواهد افتاد.
همینطور نگاهی به روباتهایش بیاندازیم. روبات های داستان آسیموف تجسم آن چیزی هستند که امروز به نام هوشمصنوعی میشناسیم. دانشمندانی از حوزههای مختلف، از فناوریاطلاعات و برنامه نویسی گرفته تا علوم اعصاب شناختی، مشغول به کار در این زمینه هستند و برخی موانع موجود، چنان بزرگ هستند که عدهای معتقدند شاید هرگز هم به هوشمصنوعی به آن معنا دست پیدا نکنیم، اما خب برخی دیگر هم معتقدند که ظهور هوشمصنوعی اجتنابناپذیر است.
اما اصلا «هوش مصنوعی» چیست؟ موجودی خودآگاه و خودمختار که از خود صاحب اندیشه و درک است؟ روباتهای آسیموف تمام اینها هستند، روباتهایی کلاسیک که قدرت حل مسئلهی آنها ورای هر انسانی است و هوشمصنوعیِ مدرنی دارند، موجوداتی که برای خود شخصیت و امنیت قائل هستند.
آسیموف بلندپرواز بوده و تخیلی ناب و قوی داشته است و داستانهایی نوشته از هزارههایی که هنوز نیامدهاند. از ظهور و سقوطِ امپراطوریهای کهکشانی. از اوج گرفتن تمدن بشری و بعد زوالش، و نهایتا رسیدن به راهکارهایی نوین.
اینها درونمایههای اصلی آثار آسیموف هستند. اما داستانهای متفاوتی هم نوشته. مثل سفر در زمان، کوچک شدن و رفتن به درون بدن انسان و حتی داستانهایی از بیگانگان. اگرچه میشود گفت که ملاقات با بیگانگان موضوع اصلی علاقهمندی آسیموف نبود. او به انسانها و دستاوردهایشان علاقه داشته.
2-آرتور سی کلارک

از آن سو، آرتور سی کلارک را میتوان از جهاتی دقیقا قطب مخالفِ آسیموف دانست. کلارک دانشمند بود (البته آسیموف هم تحصیلات آکادمیک و دکترای شیمی داشته) و از داستانهایش اینطور برمیآید که هیچچیز به اندازهی پایبندی به اصول علمی برایش اهمیت نداشته.
در داستانهای کلارک سرعتِ نور خیلی مهم است. وقتی هنوز در علم فیزیک سرعت نور، حد غایی حرکت است، کلارک هم علاقهای ندارد سفینهای بسازد که با سرعت نور حرکت میکند. کلارک نام ادیسه را بیدلیل برای داستانهایش انتخاب نکرده، درون مایهی مهمترین آثار کلارک عبارتند از مجموعهی ادیسهها و کند و کاوهای درونیِ انسان. ادیسهها سفر ادیسهوار انسان هستند در شناختن خویش و البته کائنات.
این داستانها را برخی به دلیل نوع نگاهِ عارفمسلکِ کلارک، و از آن سو سختگیری و دقتِعلمی او در شرح دادن پدیدههای علمی، خیلی نمیپسندند. در یکی از ادیسهها، کلارک چندین صفحه را به شرح دادن موقعیت لاگرانژ اختصاص داده، تا خواننده دقیقا درک کند سفینه چطوری و کجا قرار است در مدار فلان سیاره پارک کند. جالب است، نه؟ از سویی برخی هم معتقدند اصلا نویسندهی علمیتخیلی باید همینطوری بنویسند که آدم بعد از خواندنِ کتاب چیزی یاد گرفته باشد.
حقیقت این است که باید و شایدی در کار نیست. نویسنده آزاد است هر طور دلش میخواهد بنویسد. ذهن دقیق کلارک به او اجازه نمیداده که به گشادهدستی آسیموف از سفینههایی با سرعت نور استفاده کند. اما با این حال، در آثارش ردی هم از بیگانگانی کهن و خردمند وجود دارد . دیگر اثر مهم کلارک «میعاد با راما» است که بهترین توصیف برای این اثر این است: اثری مهندسیساز.
راما سازهای بیگانه است که وارد منظومهی شمسی میشود. گروهی اکتشافی داخلش میشوند، اما چیزی از راما و سازندگانش درک نمیکنند، جز اینکه قرنها و هزارهها از ما جلوتر هستند. تبلور اندیشهی کلارک را میتوان در یکی از جملات مهم مجموعهی ادیسهها دید: «…در تمام کهکشان چیزی گرانبهاتر از خرد نیافتند…» این را دربارهی بیگانگانی میگوید که هزارهها است از بند تن رها شدهاند و در کائنات به دنبال خرد میگردند.
آرتور سی کلارک دانشمندِ عارفمسلک بود، عاشق فیزیک، نجوم و کنکاش درون انسانها. کلارک هم یک هوشمصنوعی معروف خلق کرده، هال۹۰۰۰ که بر خلاف روباتهای آسیموف، مقید به قوانینی برای حفاظتِ انسانها نبوده. هال موجود هوشمندی است که گویی مثل قهرمانهای انسانیِ داستان دچار سردرگمی عرفانی شده و نسبت به خودش و ماموریتش دچار شک و تردید شده.
اوج نگاه عارفانه-فیلسوفانهی کلارک به انسان و پیشرفتهای فناوری را میشود در رمانِ بسیار عمیق و البته اندوهگینِ او «پایان طفولیت» دید. داستانی دربارهی پایان طفولیت بشر که باز هم در آن صحبت از خردی بیکران در اعماق کائنات است. اگر قصد دارید فقط یک کتاب از کلارک بخوانید، پایان طفولیت را انتخاب کنید.
در مورد نثر نوشتههای کلارک هم نمیتوان بیشتر از آسیموف چیزی گفت. کلارک هم در قید و بند فاخر نویسی نبوده، اما نوشتههای کلارک علمیتخیلی سخت (Hard Science Fiction) به حساب میآیند. زیرا دقت علمی برای نویسنده مهم بوده.
3-رابرت آنسون هاینلاین

رابرت آنسون هاینلاین، ضلع سوم این مثلث، بر خلاف دو نویسندهی قبلی به نثر نوشتههایش اهمیت بیشتری میداد و ظاهرا زیبانویسی برایش مهم بود. پررنگترین درونمایهی آثار هاینلاین را میتوان سیاست و روابط انسانی دانست. البته که کلارک و آسیموف هم به شیوهی خود به روابط انسانی پرداختهاند و داستانهایشان خالی از بار سیاسی نیست.
اما میتوان گفت تمرکز آسیموف بر مسائل جامعهشناسی و تمرکز کلارک بر آن پویش درونی بشر و جایگاهش در هستی بوده و تمرکز هاینلاین بیشتر بر مناسبات سیاسی در جوامع انسانی.
هاینلاین خودش آدم سیاسیای بود و بازتاب نگرشهای سیاسیاش را میتوان در مهمترین آثارش دید. رمان «جنگاوران اخترناو» رسما بیانگر پروپگندای ارتش آمریکا است. این رمان داستان جذابی دارد و فیلم جالبی هم از روی آن ساخته شده است. البته بار سیاسی داستان آنقدر سنگین است که نمیشود نادیده گرفت.
مهمترین اثر هاینلاین و به عبارتی یکی از مهمترین آثار علمیتخیلیِ کل دورانها، یعنی «غریبهای در سرزمین غربت»(Stranger in a strange land) سرشار از دیدگاهها و موضعگیریهای سیاسیِ عمدتا چپ است. در اثر مهم دیگرش به نام «ماه معشوقهای تندخوست» عملا مانیفیست یک انقلاب کارگری بر ضد حکومت سرمایهداری را میدهد. در عین حال این شورش اتفاق نمیافتد مگر به مدد یک هوشمصنوعی شوخ و شنگ.
در داستانهای هاینلاین بیگانگان حضور پررنگتری دارند. گاه مثل «جنگاوران اخترناو» بیگانگان داستان همان بیگانگان کلیشهای هستند که میخواهند انسانها را ببلعند و نابودکنند و به بردگی بکشند و گاه مثل «غریبهای در سرزمین غربت» موجوداتی آگاه هستند که راه و رسم درست زندگی کردن را بر خلاف ما یاد گرفتهاند.
داستانهای هاینلاین اگرچه از نظر علمی مانند کلارک سختگیرانه نیستند، اما چون در عمده داستانهایش میکوشد برای مسائل علمی توضیحات دقیق ارائه دهد، مانند کلارک در گروه علمیتخیلی سخت قرار میگیرد.
از بین این سه غول، هاینلاین در ایران کمتر شناخته شده است. چرا که تعداد آثار بسیار کمی از او منتشر شده و حق مطلب دربارهی او ادا نشده. «غریبهای در سرزمین غربت» به حق یکی از قویترین و مهمترین آثار ژانری به حساب میآید. مطالعهی بسیاری دیگر از آثار هاینلاین هم برای علاقهمندانِ جدی مطالعات ژانری ضروری هستند.
از میان تمام نویسندگانی که عصر طلایی علمیتخیلی را رقم زدند، این سه نفر سهم بزرگتری داشتهاند و شاید به همین دلیل است که از آنها به عنوان سه غول یاد میشود. نکتهی جالب در مورد آثارشان این است که اگرچه کم و بیش معاصر هستند و هر سه شاهد ماجراهای تاریخیای چون جنگهای جهانی بودهاند، اما رویکرد متفاوتی به فضای آن دوران دارند که بازتابش در آثارشان کاملا نمود دارد.
کلارک همان سالها تصمیم گرفت به سریلانکا برود و گوشهی عزلت گزیند و آثارش بیشتر به سمت کنکاشهای عرفانی رفتند که سختگیری علمی چاشنیِ آنها بود. آسیموف بنیادها را نگاشته که اگر با نگاهی تیزبین به تحلیل آنها بپردازیم قطعا میتوانیم بازتابی از جنگ و جریانهای مهم سیاسی و اجتماعی آن دوران را در داستانهایش پیدا کنیم. البته هاینلاین که بسیار واضحتر از دو نفر دیگر دیدگاههای سیاسیاش را در قالبِ داستانهای علمیتخیلی حیرتانگیز که گاها در آیندهای دور رخ میدهند، نگاشته است.
برای درک علمیتخیلی و کلاسیک و آنچه امروزه عصرطلایی مینامیم، همینطور برای درک بهتر جریانِ موج نوی علمیتخیلی، مطالعهی آثار مهم این سه نفر ضروری است. چطور میشود بدون خواندن ادیسهها، مجموعهی بنیاد یا غریبهای در سرزمین غربت، نگاهی دقیق به حال و هوای آن روزهای ژانر علمیتخیلی داشت؟