عشق نامعمول در پرتگاه ابیس
Mede in abyss, dawn of the deep soul
مخلوق مغاک، شفق روح ژرف
مخلوق مغاک (Made in abyss) روایتی خطیست با فلشبکها و سایداستوریهای متعدد همراه با کاراکترها، سیر وقایع، بنمایه و قصهی پیچیده؛ درست مانند پوستهی مغاک.
لایهلایه و سِراندود است. شفقِ روحِ ژرف یکی از همین کاراکترهاست که در داستان انشعابی «ارباب بامداد» به او پرداخته شده است. او را بهنام بُندرود (bondrewd) میشناسیم که از داستان اصلی مخلوق مغاک و خاطرات ناناچی (nanachi) معرف حضورتان هست.
«I’m bondrewd. Delver of the abyss, Lord of dawn»

بندرود مرد بلندقامتیست سرتاپا سیاهپوش. همیشه صورت خود را با کلاه ایمنی سیاه میپوشاند. کلاه شامل شکافیست که نور بنفش از آن میتابد. بدن دوم او نیز یک دم مارمولک دارد که از آثار سوم مصنوع سرچشمه میگیرد. سوت سفید او بهشکل دو دست بههم قفل شده تراشیده شده و به جای دمیدن هوا به داخل آن، با لمس به صدا درمیآید.
او در زمانهای دور از کاوشگران مغاک بوده. برخلاف عینیات، داستان بن درود داستانی عاشقانه است. عشق در دیستوپیایی که در دل لایههای مغاک روییده و سربرآورده. او سخت شیفته و دلبستهی اسرار نامکشوف مغاک است. بندرود یک کاوشگر قهار و یک پژوهندهی فریفتهی علم است. پژوهشگری که جسمش را در راه اهداف والایش فدا کرده. او اکنون روحی معلق در کالبدهای فراوان است.
فرماندهای که به زیردستان کوچکش عشق میورزد. پدری که عاشق کودکان یتیمش است. موجودی که در مقابل شگفتیآفرینی کودکانش کُرنش میکند و زبان به تمجید و تحسین آنها میگشاید.

بندورد مردیست که دانش را بالاتر از هر چیز دیگری ارزیابی میکند. او مایل است هرکسی و همه را در این راه فدا کند. نه بهخاطر سوءنیت، بلکه به این دلیل که احساس میکند آنها باید برای هرآنچه که با نزدیک شدن به دوره دوهزارسالهی بعدی فرامیرسد آماده باشند. او نام هریک از افرادی را که برای دستیابی به اهدافش جهت کاوش در قعر مغاک فدا کرده است به خاطر میآورد و آن را یک ضرورت میداند. او با کسانی که با آنها روبهرو است خصومت نشان نمیدهد، بلکه اگر موفق به کسب برتری نسبت به او شوند آنها را تحسین میکند.
او عاشق کودکانیست که در راه رسیدن به اسرار مغاک و اشکوب ششم (مغاک، هفت طبقه و اشکوب دارد. اشکوب ششم از دست نیافتنیهاست) موارد آزمایشیاش هستند. عاشقانه بر جداسازی اندام حیاتیشان نظارت دارد. با محبت گوشت و خونشان را در جعبههای مخصوص جا میدهد، آنهم وقتی هنوز آگاهی دارند و درد و ترس و انواع حواسشان به شدیدترین شکل در تکههای خردشدهی بدنهای نحیف کوچکشان در جریان است. او به ناله و ضجهها و درد مخلوقاتِ اینک بیفرم و بیخودآگاهش عشق میورزد.
اشارهای کوتاه به گذشتهی بندرود
پس از سالها کوشش، بندرود یک پایگاه عملیاتی بزرگ در اشکوب پنجم (دریای اجساد) ایجاد کرد و با استفاده از یک محراب باستانی یک گذرگاه به اشکوب ششم گشود و آن را امن کرد. هنگامی که او به یک سوت سفید تبدیل شد، از بدن اصلی خود بهعنوان مادهای برای سنگ سوزناک که برای ساخت سوت ضروری است استفاده کرد و خودش سوتِ خود شد.
از آن زمان بندرود چیزی جز روحی درحال حرکت بین کالبدهای میزبان با استفاده از (zoaholic) نبود. بااینوجود، پیگیری وی برای کشف اسرار مغاک به همان قوت باقی ماند. در یکی از آزمایشهای خود درمورد تحقیق دربارهی نفرین مغاک، بندرود به کودکانی که میخواستند رازهای مغاک را کشف کنند پیشنهاد داد تا با او به جبهه ایدو بیایند. بااینحال او هرگز صراحتاً به آنها نگفت که قرار است از آنها بهعنوان موش آزمایشگاهی استفاده شود. درمیان کودکان، ناناچی و میتی بودند. با ادامه آزمایشات بندرود، کودکان بیشتری در آزمایشات او مورد استفاده قرار گرفتند تا اینکه فقط ناناچی و میتی باقی ماندند. در آخرین آزمایش خود، او از هردوی آنها استفاده کرد. درنتیجه میتی با نفرین مغاک مورد اصابت قرار گرفت، درحالیکه ناناچی برکت را دریافت کرد. (نقب به گذشتهی ناناچی، یکی از کاراکترهای اصلی داستان مخلوق مغاک)

خط داستانی شفق روح ژرف
در داستان پیشروندهی ریکو، رِگ و ناناچی (سه کاراکتر کلیدی داستان مخلوق مغامک بندرود) و دخترش نقشی سازنده ایفا میکنند. دختربچهی یشممو بهنام پروشکا (prushka) از نمونههای آزمایشی بندرود و زیردستانش که در جریان آزمایشات وحشتناک علمی تحقیقاتی، با بدنی لرزان و دِفرمه، ادراکی زایل و هویتی محو شده بهشکل موجود ناقصالخلقهی کوچکی از زیر آزمایشات زنده بیرون میآید. بندرود او را در آغوش میفشارد، پروشکا صدایش میکند و میگوید:
«من حالا پاپای تو هستم».
موجود کوچک نگونبخت رشد میکند و اندکاندک اندام رو به انحلال و سر دفرمهاش دستخوش تغییر میشود تا اینکه پس از سالها به دختربچهای زیبا و بالغ تبدیل میشود که در کوریدورها و راهپلهها و اتاقکهای پنهان و نهان اشکوبِ پنجم میدود و بازیگوشی میکند.

پروشکا عاشق پاپاست و پاپا عاشق او. در پیِ ورود ریکو رِگ و ناناچی، بندرود پروشکای کوچک را که تابهحال هیچ همدم و رفیقی جز سایبورگهای زیردست پاپا نداشته، به دوستی با این سه کاوشگر جوان تشویق میکند. پروشکا در مدت بسیار کوتاه با ریکو و دوستانش رابطهی صمیمانهای برقرار میکند و امید میبندد که بتواند روزی با دوستانش و پاپا به سفرهای ماجراجویانه در پوسته و عمق مغاک برود. پروشکا لبریز از شور و امید و محبت است. منبع عشقی که بندرود به آن نیاز دارد.
تشخیص این که پایان این داستان عاشقانه خوش است یا نه با خود شماست. اما بیشک درنهایت از آنچه میبینید حیرت خواهید کرد.