۴۰ سال پیش داستانی از ژول ورن تبدیل به فیلمی ویرانشهری در چکسلواکی شد
حکومت نظامی دائمی است. ماموران اطلاعاتی، سوار کالسکههای سیاه، گشت میزنند و غریبهها را به زور سوار میکنند تا مدارک هویت آنها را بررسی کنند. افسرانی با لباس خاکستری رژه میروند و سلاحهای سنگین و سبک را با لوکوموتیوهای کوچک درون شهر جابهجا میکنند. مخزن مخروطیشکل بزرگی از کنترل خارج میشود و در سراشیبی خیابان قل میخورد. مردم با وحشت از آن فرار میکنند. مخزن درون پلههای یک رستوران زیرزمینی میافتد و گاز سفیدرنگی از آن نشت میکند. سربازها بلافاصله از راه میرسند و نمیگذارند کسی به محل حادثه نزدیک شود. جسدها هم به سرعت منتقل میشود. نیازی به سرکوب مردم نیست، همه از ترس ساکت هستند و بدون اعتراض به کار دائمی در کارخانهها ادامه میدهند. کسی نمیتواند فرار کند یا حرکتی علیه حکومت انجام دهد. روی دیوارها اعلامیههایی با حروف درشت و امضای رییس حکومت نصب شده است. این ویرانشهر سرد و یخزده است و دودکشهای آن شب و روز دود میکنند.
تمام عناصر داستان یادآور حکومت شوروی و نظام سرکوبگر و مسابقهی تسلیحاتی مرگبار بین آن و غرب است. پس فیلم باید در آمریکا، انگلیس یا کشورهایی مانند آن ساخته شده باشد، اما فیلم راز شهر فولاد محصول چکسلواکی در سالهای 70 میلادی و بر اساس داستانی کمتر دیدهشده از “ژول ورن” است. در آرشیو فیلمها و داستانهای بلوک شرق آثار زیادی پیدا میشود که بر خلاف تصور رایج، کاملا ضد همان نظام سیاسی هستند که زیر سایهی آن تولید شدهاند.

«صنعت دیوانه»
در دوران جنگ سرد، داستانهای علمیتخیلی ژول ورن در تمام قارهی اروپا، از لندن تا مسکو، طرفدار داشتند. اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای دیگر بلوک شرق بارها این داستانها یا برداشتی از این داستانها را تبدیل به فیلم کردند. داستانهای ماجراجویانهی ژول ورن دربارهی جهان درگیر با استعمار و خیالپردازیهای آن دربارهی توسعهی صنعت، بنیان خوبی برای ایدههای سینمایی است. ژول ورن نزدیک 100 رمان و داستان و نمایشنامه دارد که تنها بخشی از آنها با ترجمه و اقتباسهای متعدد برای همه شناختهشده هستند. در 1879 از ژول ورن کتابی با عنوان Les Cinq cents millions de la Bégum[1] منتشر شد. احتمال داده میشود که ژول ورن این کتاب را بر اساس یادداشتهای دیگر نویسندهی علمیتخیلی فرانسوی، پاسکال گروست[2]، نوشته باشد. گروست، سیاستمدار سوسیالیست که به دلیل درگیریهای سیاسی از فرانسه تبعید شد، نویسندهی شماری آثار علمیتخیلی در زیرشاخههای توسعهی صنعتی، سفر شگفتانگیز و کشف تمدنهای باستانی است. این دو نویسنده با یکدیگر آشنا بودند و یک ناشر مشترک هم داشتند.
در این داستان سربازی که در هندوستان با یک ملکه ازدواج کرده است، پس از مرگ ثروت بیشماری را برای دو وارث خود باقی میگذارد (کلمهی بیگم در نام داستان به لقب زن ثروتمند هندی اشاره میکند). دو مرد که این ثروت را به ارث میبرند دو ملیت متفاوت اروپایی دارند و برای خرجکردن این پول دو راه جداگانه انتخاب میکنند. “دکتر ساراسین” فرانسوی یک شهر ایدهآل به نام “فرانکویل” میسازد که تمرکز آن بر سلامتی و درمان است و در مقابل “پروفسور شولتز” آلمانی که به برتری نژاد ساکسون در مقابل لاتینها عقیده دارد، شهری نظامی به اسم “استالشتاد” به معنی شهر آهنی بنا میکند. این دو دولتشهر در دو سوی رشته کوه کاسکید آمریکای شمالی قرار گرفتهاند و به صورت خودمختار اداره میشوند.
دشمنی شولتز با ساراسین زمانی خطرناک میشود که ساراسین میفهمد مهمترین هدف استالشتاد حمله به فرانکویل و نابودی آن است. بدتر اینکه جنگ شکل عادی ندارد و شولتز در حال ساختن سلاحی است که با به کارگیری آن احتمالا کشتار زیادی ایجاد خواهد کرد. شولتز یک توپ دوربرد خیلی بزرگ ساخته است که میتواند گلولهی سنگینی را مستقیما از استالشتاد به فرانکویل شلیک کند. نزدیک 3 دهه بعد از نوشتن این کتاب، خصومت بین آلمان و فرانسه و تنشهای دیگر میان قدرتهای اروپایی منجر به جنگ جهانی اول شد. شباهت کتاب و اتفاقات دو جنگ جهانی، حداقل در زمینهی ساخت توپهای دوربرد، زیاد است و نشان میدهد که در فضای اواخر قرن 19 احتمال درگیری بین آلمان و فرانسه چقدر جدی و قابلمشاهده بوده است.

«دودکشهای سیاه»
از این داستان یک برداشت سینمایی مشهور انجام شده که محصول کشور چکسلواکی در سال 1979 است. لودویک راژا نام اسرار شهر فولاد[3] را برای فیلمی که کارگردانی کرد، برگزید. راژا کارگردان ژانر بود و آثار دیگر او مانند اودیسه و ستارگان (۱۹۷۶)، راز گلدان خالی (۱۹۸۱) و آخرین سقوط به جهنم (۱۹۸۲) در ردهی داستانهای علمیتخیلی و فانتزی قرار میگیرند.
موسیقی زیبای فیلم راز شهر فولاد برگرفته از موسیقی ارکسترال و کلاسیک اروپایی با طنین هیجان و شکوه است. لباسها و دکور شبیه زندگی اشرافی قرن 19 و پر از تجملات گوناگون در جزییات هستند. مسلما فیلم در بناهای تاریخی چکسلواکی فیلمبرداری شده است اما در جایی که میخواهد شهر مدرن استالشتاد را نشان بدهد، از عهدهی توصیف فضای تقریبا “استیم پانک” آن برآمده است. پلیس مخفی همه جا نفوذ دارد و در نتیجه همه یکدیگر را به چشم خائن و جاسوس میبینند. کسی با غریبهها حرف نمیزند. گدای پیری با عینک گرد و سیاه نابینایان، موسیقی مینوازد و خیابانها را یکسره برف خاکستری گرفته است. کارگرها خسته و اغلب بیمار هستند. سربازان خاکستریپوش کلاهخودهای میخدار شبیه نظامیان آلمانیاتریشی قدیمی به سر کردهاند و دائم رژه میروند و تجهیزات نظامی را جابهجا میکنند. مامور جوانی با ظاهر ناشناس وارد استالشتاد میشود و به یک کارخانهی بزرگ راه پیدا میکند اما زمانی که سعی میکند از درون یک تونل فلزی بزرگ و صیقلی بالا برود، متوجه میشود که وارد لولهی توپ دوربرد شده است!
نوعی آمادگی برای جنگ احتمالی در هر دو طرف درست شده است و حتی اشخاص خردمند قادر به کنترل جنبهی مرگبار دانش نیستند. فناوری خشن، جنبههای عاطفی زندگی انسان را از بین برده است. حتی در شهر فرانکویل هم برخورد مردم با صنعت عادی نیست. آدمهای فرانکویل از استالشتاد شادتر زندگی میکنند و سرگرمیهای بیشتری دارند اما اینجا هم فناوری باعث هراس است. اتوموبیل هندلی هنوز اختراع تازهای است. وقتی یکی از این دستگاههای پرسروصدا از میان مردم رد میشود، همه انگار چیز جالبی دیدهاند و به آن خیره میشوند، مردها کلاهشان را برمیدارند و تکان میدهند. اتوموبیل کُند حرکت میکند و رانندهی دستوپاچلفتی هم نمیتواند دقیقا این وسیله را کنترل کند، در نتیجه یک جوان با پرچم قرمز در مقابل آن میدود تا کسی جلوی راه این وسیله خطرناک قرار نگیرد. اتفاقا دوربین فیلمبرداری که در چند صحنه درحال مستندسازی دیده میشود هم هندلی است. چیزی که واقعا پیشرفت کرده فناوری اسلحهسازی است. ممکن است سلاح کشتار جمعیای اختراع شده باشد که در یک لحظه تمام ساکنان خوشحال و بیخبر هر شهری را نابود کند.
شاید عجیب باشد که در بلوک شرق بتوان فیلم دیستوپیایی ساخت ولی فیلمسازان خلاق، همانطور که به افسانههای شوالیهها و نمایشنامههای شکسپیر میپرداختند، از ژول ورن هم برداشتهای زیادی میکردند و در گوشهوکنار آن ایدئولوژی خود را آموزش میدادند، یا به شکلی نامحسوس آن را رد میکردند.

برای ارتباط بیشتر با نویسندهی این مقاله میتوانید از طریق آدرس ایمیل 2001sarabi@gmail.com اقدام کنید.