رایا و آخرین اژدها

مهارت کمپانی دیزنی برای سرک کشیدن به تمدنهای گوناگون و به تصویر کشیدن فرهنگها و داستانهای متفاوت از دیدگاه شاهدختهایی ماجراجو، خاطرات زیادی را برای نسلهای متفاوت رقم زده. ولی اینبار بهجای تمرکز بر روی یک تمدن، پنج ملت متنوع انتخاب شدند تا داستانی درباب اعتماد و ساخت دنیایی یکپارچه بسازند.
برای من رایا و آخرین اژدها یکی از سرگرم کنندهترین و جذابترین داستانهای دیزنی در دههی اخیر بوده. از نظر لذت بردن حداقل با اثری مثل موانا برام برابری میکند و نقاط قوت زیادی پشت این حس نهفته شده.
داستان با اشتباه شاهدخت رایا و خیانت به اعتماد او شروع میشود. اشتباهی که سرانجام آن شکسته شدن جواهر اژدها و آزادی هیولاهای باستانی و نابودگری به نام درونها است. در این سبک داستانها وقتی کاراکتر اصلی مرتکب اشتباهی میشود بقیهی کاراکترهای فرعی با چشمهایی مملو از نومیدی به قهرمان خیره میشوند و شاهدخت قصه زیر باران و برف شعری در مورد احساساتش میخواند. ولی رایا نه با خجالتزدگی بلکه با عواقب اشتباهش رو در رو میشود و این خطا زندگیاش را به شکل ملموسی متحول میسازد. حالا رایا زندگیاش را برای نجات پدر و دنیایش به خطر انداخته و راهی سفری برای پیدا کردن آخرین اژدها یعنی سیسو شده؛ چراکه تنها سیسو میتواند جواهر اژدها را یکپارچه کنار هم قرار دهد و دنیا را از شر شیطانها نجات دهد.
اولین نقطهی قوت داستان در به نمایش گذاشتن شکل مقدس و خداگونهی اژدهاهای چینی است. با این که پتانسیل این موضوع بهقدرکافی نمایش داده نشد میتوان گفت سیسو شاید اژدهای متفاوت در انیمیشنهای هالیوودی به حساب بیاید. موجودی که نه فقط با دیدگاه شوخ و آزادهاش، بلکه با منظری شبه فلسفی و معنادار، اخلاقیات رایا را تغییر میدهد.
سفر رایا برای جمع کردن قطعات گمشدهی جواهر اژدها منجربه ملاقات او با کاراکتر متفاوتی میشود که همه به طریقی سرگرم کنندهاند. از پسر میگوفروش گرفته، تا دختر خردسال گانگستر و قلچماق وایکینگی، همه دارای جذابیتهای منحصربهفردی هستند. ایکاش داستان مدت بیشتری را صرف پرازش به آنها میکرد.
از طرفی رقابت ذهنی و جسمی رایا با رقیبش شاهدخت نِماری اکشن و تنش مناسبی در داستان پدید آورده که در پایان منجربه لحظات قابل تاملی میشود. گفتنی است که پلات همیشه قانع کننده نبود و نتوانست همواره منطقی جلوه کند. گرچه چشمپوشی از این عیب زیاد هم دشوار نبود.
از طرفی شکی ندارم که خود رایا برای من یکی از محبوبترین شاهدختهای دیزنی شده. کاراکتری جذاب، سختکوش، دوستداشتنی و قدرتمند که بیعیب نیست و زمانی که مرتکب اشتباهی شده بهجای شعر خواندن در وصف اشتباهش کلاهش را برمیدارد تا با تکیه به دیگران دنیا را بهبود دهد. واقعا بیانصافیست اگر دختر یا پسری امثال السا از فروزن را الگوی خودشان قرار بدهند و نه رایا را.
زیبایی بصری رایا و آخرین اژدها چشمنواز بوده و شاید از قویترین برجستگیهای داستان بهشمار بیاید. از شهرهای مخالف گرفته، تا نژادهای جادویی، پرواز روی باران، معماریهای متمایز و نبردهای نفسگیر، همه و همه تماشای این انیمیشن رنگارنگ را لذتبخشتر میکنند.
کمدی رایا، کافی و شیرین بوده و تقریبا هر کاراکتری سهمی در خلق این طنز و لحظات بانشاط دارند. بهخصوص بچهی جیببر و میمونهای همراهش که من را یاد پنگوئنهای ماداگاسکار انداختند.
گرچه هیچ داستانی عاری از مشکل نیست، عیب اصلی این داستان در بزرگی دنیاسازی و تیم کاراکترهای اصلیست. به شکلی که شاید از همهی آنها لذت ببریم. ولی فرصت کافی برای شناخت و انسگیری عمیق با آنها را پیدا نمیکنیم. از خود نقش اول گرفته تا رقیب و دوستهایش، شناخت ما از آنها مختصر و سطحیست. به شکلی که باور دارم اگر رایا و آخرین اژدها یک مینی سریال شش الی ده قسمتی بود به موفقیت چشمگیرتری از نظر داستانپردازی میرسید تا یک انیمیشن سینمایی. چون مشخصا پنج تمدن و هفت کاراکتر اصلی را نمیتواند در دو ساعت پردازش کرد. البته این عیبی نیست که لذت داستان را از بین ببرد، اما مشخصا سدی دربرابر پیشرفت بیشتر داستان است.
درنهایت میتوان گفت رایا و آخرین اژدها داستان دلنشین و لذتبخشیست که با استفادهی بسیار مناسب از کلیشهها، انتقال مفاهیم معنایی باارزش و روندی سریع اما راضیکننده توانست قصهی خودش را تعریف کند و حتی اگر سزاوار لقب بینقص یا شاهکار نباشد حتما ارزش دیدن دارد.