سیارهای که میتواند بچههایش را بخورد
پویانمایی «سیارۀ وحشی» یک اثر علمی-تخیلی به کارگردانی رنه لالوکس است که در سال 1973 منتشر شد. این اثر، جایزۀ بزرگ بیست و ششمین جشنواره فیلم کن را از آنِ خود کرد.
پیشدرآمد
بر روی سیارۀ یوگام دراگها زندگی میکنند، موجودات غولپیکری شبیه به انسان با پوست آبی و چشمهای سرخ. این موجودات که به بلندترین قلههای شناخت دست یافتهاند، شکل منحصر به فردی از مدیتیشن و سرگرمی را تجربه میکنند. آنها صاحب حیواناتی خانگی به نام “اُم”ها[1] هستند که به یک سیارۀ دور و ویران تعلق دارند. از بطن این همزیستی آشفته یک داستان نمادین و مرموز متولد میشود که ما را با چند دغدغهی بنیادین روبرو میکند؛ مسائلی همچون از خود بیگانگی، ترس از دیگری، احترام به تفاوتها، قدرت و آزادی، یادگیری یک زندگی جمعی در صلح و پیشرفت. اما داستان از چه قرار است؟
حقوق شهروندی
فیلم با یک تعقیب و گریز آغاز میشود. مادری که نوزادش را در آغوش گرفته است و از یک دست غولپیکر فرار میکند. زن وحشتزده است. اما خیلی زود میفهمیم تمام این ماجرا برای صاحب دست یک بازی بوده است. یک بازی احمقانه که میتواند جان کسی را بگیرد. در همان ابتدای فیلم تکلیف ما با واقعیت ِ “سیارۀ وحشی” مشخص میشود.
اگر هنر را بازتابی مهندسی شده از واقعیت در نظر بگیریم، سیارۀ وحشی میتواند لایهای از واقعیت زندگی بشر بر روی زمین باشد. با اینکه شاید در نگاه اول چیزها غریبه بهنظر میرسند، اما تمام روابط موجود در اثر منطقِ آشنایی دارند.
اُمها، یا آنطور که دراگها میگویند حیوانات، شهروندان کوچک یوگام هستند، کوچکتر از یک بند انگشت. کسانی که از جایی دیگر آمدهاند. بیسرزمین و بیخانه.
در یکی از جلسات عمومی سیاره که پادشاه دراگها هم حضور دارد، در مورد هوش اُمها و زاد و ولد زیادشان هشدار داده میشود. و همچنین به توانایی آنها در برقراری ارتباط اشاره میشود. و همۀ اینها از نظر گوینده تهدید محسوب میشود. البته نه همۀ اُمها. آنها که اهلی شدهاند قابل کنترل ارزیابی میشوند. اما اُمهای وحشی خطرناکاند و به بخشهایی از سیاره آسیب زدهاند. در واقع هیچ اُم به درد بخوری وجود ندارد. با وجود تمام مزیتها آنها در آرمانشهر کلهگندهها نمیگنجند و استفادهای جز سرگرمی ندارند.
تصور کنید خروسی هستید که برای سرگرمی انسانها ناچار است با دیگر خروسها بجنگد. یا مثلا همانطور که شما یک خرگوش یا پرنده را در قفس نگه میدارید کسی شما را در قفس نگه دارد. جایگاه اُمها در سیارۀ یوگام چیزی شبیه این مثالهاست.

اشارۀ مهم دیگری که در این بخش وجود دارد نظریهایست که در مورد نابودی سیارۀ اُمها بیان میشود: “بهنظر میرسد اُمها خودشان تمدن پیشرفتهشان را از بین برده باشند.” اما هیچ اشارهای به چرایی و چگونگی این اتفاق نمیشود. بیشتر به نظر میرسد مطرح شدن این احتمال تلنگری برای دراگها باشد.
اُمها؛ موجودات رها شده
تا به حال فکر کردهاید که اگر بخشی از جامعه را بدون آموزش رها کنیم چه اتفاقی میافتد؟ به نظر میرسد یوگام به شکلی نمادین بازتابی از واقعیت ماست. و نوعی اعتراض به اولویتهای دولتها. اُمها حیوان و عروسک خانگیاند. آنها حق ندارند از محدودۀ خود فراتر بروند. حق ندارند کنجکاو باشند و حق ندارند چیز زیادی در مورد جهانی که در آن زندگی میکنند بدانند. نکتهای که جلب توجه میکند این است که قفسی در کار نیست، اما توجهی هم وجود ندارد. اُمها میتوانند اطراف جایی که هستند آزادانه بچرخند اما حق ندارند خلوت دراگها را موقع مدیتیشن بر هم بزنند. و علاوه بر این حق ندارند از محتواهای آموزشی که به بچهدراگها ارائه میشود بهره ببرند.
جایی از فیلم میبینیم که نسبت به استفادۀ تِغ[2] از مطالب آموزشیای که بچهدراگها در حال یادگیری آن هستند جلوگیری میشود. و از تیوا خواسته میشود موقع گوش کردن به درسها، اُم اهلیاش تِغ را نزدیک خود نگه ندارد، چرا که حواسش را پرت میکند. در واقع ترس دراگها این نیست که اُمها صاحب دانش شوند. بلکه مسئله این است که باعث حواسپرتی میشوند. پادشاه دراگها با وجود تمام مشاهداتی که در جلسۀ عمومی به گوشش رسیده است گمان میکند اُمها آنقدرها هم نمیفهمند.
در طول فیلم نکتۀ دیگری که بسیار جلب توجه میکند این است که اُمها هیچ تلاشی برای باز کردن حلقهای که دور گردنشان هست نمیکنند. در حالی که بعدتر میبینیم کار بسیار سادهای بوده است. اما اُمهای اهلی هیچوقت به این فکر نیفتادهاند که از شر آن وسیله رها شوند. در واقع اُمها اسیر ناآگاهی خود هستند. با توجه به تمام این مسائل اگر بخواهیم تم داستان را بیان کنیم میتوانیم بگوییم: «میشود انسانها را محدود و سرکوب کرد اما فقط تا وقتی که ندانند چه اتفاقی دارد میافتد.»

در واقع ما با یک اثر چند لایه طرف هستیم. نمادها خیلی زود خود را آشکار میکنند و این کمک میکند مخاطب در حین تماشای اثر، مفهوم بنیادین را دنبال کند. مثلا در همین راستا اشارهای که به سیارۀ ویرانشدۀ اُمها میشود طعنۀ تلخی را با خود یدک میکشد. به نظر میرسد اتفاقی که در “سیارۀ وحشی” میافتد تکرار همان فاجعهایست که میتواند به ویران شدن یک سیاره منجر شود؛ “عدم آگاهیبخشی و نادیده گرفتن منفعت جمعی”.
موجودات برگزیدۀ تک بُعدی
دراگها، موجودات باهوشی به نظر میرسند. صحنههایی که مربوط به اوقات مدیتیشن آنهاست نشان از سطح بالای آگاهی دارد. اما این موجودات برگزیده از چیزی که شناختهاند فراتر نمیروند. آنها سعی میکنند دنیا را به همان شکلی که فهم کردهاند حفظ کنند و دانشی که به دست آوردهاند در انحصار خودشان بماند. این در حالیست که میدانند اُمها موجودات باهوشی هستند. اما آیا میتوان سدی مقابل آگاهی ایجاد کرد تا دیگران از آن بهره نبرند؟ بدون شک امکانپذیر نیست. در نهایت دانش و آگاهی حتی اگر لازم باشد دزدیده میشود. پیامی که فیلم به خوبی منتقل میکند ضرورت آگاهیبخشی است. میبینیم که محروم کردن دیگران از دانش و نادیده گرفتن بخش زیادی از تواناییهای جامعه تنها کارکردی که دارد افزودن بر ابعاد فاجعه است.

زمانی که دانش از انحصار گروهی خاص خارج میشود جامعه به سمت پیشرفت حرکت میکند و بخشی از جامعه که بیمصرف تلقی میشدند میتوانند کارهای بزرگی انجام بدهند. گاهی اوقات وحشت ما از دیگری ناشی از نادانی ما نسبت به توانایی و جایگاه آن دیگری است. وقتی تفاوتها را در تعارض با موجودیت خود در نظر بگیریم هر کسی غیر از خودمان یک تهدید بالقوه است. در حالی که تفاوتها، نگاههای متفاوت و راه حلهای متفاوت را به ارمغان میآورند. ارزشهایی که سیارۀ وحشی به نمایش میگذارد شاید تلنگری باشد برای یک همزیستی مسالمتآمیز. احترام به تفاوتها و همکاری برای صلح و پیشرفت. مفاهیمی که نادیده گرفتنشان میتواند منجر به فروپاشی جمعی شود.
دیدن یا ندیدن؟ مسئله این است

سیارۀ وحشی اثر قابل تاملیست و ارزش دیده شدن را دارد. با وجود اینکه سازندگان اثر تلاشی برای ایجاد حس همدلی در مخاطب نکردهاند، و از لحظاتی که میتوانند احساسات مخاطب را به ماجرا گره بزنند به سرعت گذشتهاند، اما کنجکاوی درمورد سرنوشت آن سیاره میتواند نگاه شما را تا آخرین لحظه به قاب جادویی بدوزد و میان لایههای آن جهان داستانی ِ بینهایت غوطهور شوید.
[1] در زبان فرانسوی واژهای با همین تلفظ به معنای مرد/انسان وجود دارد.
[2] در زبان فرانسوی واژهای با همین تلفظ به معنای زمین وجود دارد.