هشت روش بیسروصدا کشتن
جنگ ابدی، مضمونی ابدی
امشب میخوام هشت روش بیسروصدا کشتن رو بهتون آموزش بدم.
اولین جمله از اولین فصل رمان جنگ ابدی، باصراحت و شفافیت از مضمون اصلی و جانمایه درونی اثر پرده برمیدارد. مضمونی که از عنوان کتاب آغاز میشود و در ادامه به واریاسیون فصلها تبدیل میشود: جنگ؛ و ویرانی حاصل از آن.
داستان درباره ویلیام ماندلای جوان، معلم فیزیک است که به واسطه قانون خدمت اجباری نخبگان، سرباز ارتش ملل متحد شده. اما جنگیدن در فضا سختتر از جنگ در کره زمین است. چهاینکه هیچکس تابحال نژاد فرازمینی ثوری را ندیده و ابزار و روش مناسب برای شکست آنها مشخص نیست. ویلیام بهزودی متوجه این حقیقت ترسناک میشود که مسافرت با سرعت نزدیک به نور در فضای لایتناهی بین سیارات و ستارهها، سد فضا-زمان را شکسته و مسافران را دهها و بلکه صدها سال به جلو پرتاب میکند. به همه این اتفاقات، درگیریهای رمانتیک و نگرانی از بابت سلامت همرزمان را اضافه کنید. چه دنیای ناامیدکنندهای. اینطور نیست؟
در واقع، نه. ناامیدی و وحشت را بهشکل افراطی در داستان مشاهده نخواهید کرد. و شاهد قهرمانی عبوس و بدبین که دائم از زمین و زمان گلهگذاری کند، نخواهید بود. ویلیام حتی در سختترین لحظات بهدنبال روزنهای از امید، تلاش میکند. و شاید همین امید، با کمی چاشنی شانس، او را قرنها از مرگی وحشتناک در میدان نبرد مصون نگه میدارد.

موومان اول: جنگ ابدی به مثابه اپرا فضایی
داستان دقیقا حول یک شخصیت منفرد و اتفاقاتی که از سر گذرانده میچرخد. مقدمه کتاب در واقع بخشی از آخرین فصل کتاب است. نویسنده با وضوح انتهای داستان را از ابتدا به مخاطبان نشان میدهد تا نگران سرانجام ماجرا نباشند و به چیزی جز شخصیتها و کنشوواکنش آنها در موقعیتهای مختلف، توجه نکنند؛ ویژگی خاصی که به کتاب امکان شناور شدن بین زیرژانرهای “اپرا فضایی” و “سفرهای شگفتانگیز” را داده. از طرفی ماندلا را در حال سفر به سوی ناشناختهها میبینیم و از سوی دیگر درگیر جنگ با تمدنهای فضایی به وسیله سلاحهای لیزری و لباسهایی با قابلیت والدو.
در جنگ ابدی، جمله کلیشهای “هر فصل رمان باید به مثابه یک داستان کوتاه باشد” از حالت بالقوه خارج و دقیقا در داستان پیاده شده. (جملهای که بسیاری از داستاننویسان مانند ذکر مقدس تکرار میکنند بدون اینکه آن را اجرا یا حتی به عمق مضمون آن توجه کنند) سیر حرکت گامبهگام و آهستهی این داستانهای کوتاه، نیروی محرکه برای حرکت رو به جلوی پیرنگ را شکل میدهد و به سرانجام میرساند، نه یک هسته مرکزی. درنهایت هسته مرکزی پیرنگ فقط و فقط “زنده ماندن” است. مفهوم ساده و دردناکی که در سراسر داستان تکرار میشود و حس پوچی و دورشدن از کمترین حقوق انسانی را بازگو میکند. گویی در جنگی که تا ابد ادامه دارد، هیچچیز به جز زنده ماندن مهم نیست و هیچ داستانی به جز تقلا برای زنده ماندن (و نه زندگی کردن) ارزشی ندارد.
موومان دوم: جنگ ابدی به مثابه پادآرمانشهر
از میانه کتاب، ناگهان “پادآرمانشهر” و “پساآخرالزمان” در داستان ظهور میکند. جایی که ماندلا و ماریگی، سرخورده از خدمت در ارتش، استعفا داده و به زمین برمیگردند. اما زمینی که طی دو سال خدمت سربازان، بیست سال از عمرش گذشته، یقینا جای مناسبی برای زندگی کهنهسربازها نیست. کمبود غذا، عدم امنیت جانی، استفاده از سیاستهای کاهش جمعیت، قتل و کشتار، چنان محیط ناامنی ایجاد کرده که تقریبا همهی سربازانی که استعفا داده بودند، اجبارا به خدمت ارتش برمیگردند. از اینجا به بعد داستان گهگاهی به زمین و اتفاقات عجیبی که طی صدها سال در جامعه انسانی رخ داده میپردازد اما تمرکز اصلی همچنان بر جنگهای میانستارهای است.
تقابلی که در اواسط کتاب میان جنگهای فضایی و قتل و ناامنی در زمین شکل گرفته، به درستی خصلت مبارزهجویی بشری را نشان میدهد که به خاطر منافع شخصی از هیچ جنایتی رویگردان نیست. سردمدارانی که گاهی به دلیل منافع سیاسی و اقتصادی و گاهی بهخاطر سرکوب و تحت سلطه نگهداشتن انسانها، قرنها نزاع بیهوده را به مردم تحمیل میکنند که نه دستاوردی دارد و نه سرانجامی مشخص. تفاوتی بین جنگ میانستارهای یا جنگ بینالمللی وجود ندارد. در این نبرد فرسایشی همه بازندهاند.

موومان سوم: جنگ ابدی به مثابه رمان
درباره کتابی که هر سه جایزه معتبر هوگو، لوکاس و نبولا را دریافت کرده، چه میتوان گفت؟
شاید صداقت، صمیمیت، شوخطبعی و امیدی که به شکل محسوس در روحیهی راوی داستان ریشه کرده، یکی از علل جذابیت جنگ ابدی باشد. دلیل دیگر را میتوان مضمون ضدجنگ و بشردوستانه کتاب دانست. و دلیل سوم ویژگیهای سبکی و تکنیکی ادبیات علمیتخیلی که نویسنده بهدرستی و هوشمندانه از آنها استفاده کرده.
فصلها به خصوص در نیمه ابتدایی کتاب کوتاهاند. که تاثیر مثبتی در ریتم داستان گذاشته. نویسنده به خوبی درک کرده که مشکل بسیاری از کتابهای نسبتا خوب علمیتخیلی بیش از حد طولانی بودن فصلهاست. نقطهضعفی که پویایی روند داستان را کم میکند و اصطلاحا پیرنگ را “از ریتم میاندازد.”
مطالب پیچیده علمی با توزیع یکنواخت و دقیق و درعین حال به دور از خستهکنندگی در صحنههای مختلف گنجانده شدهاند. به شکل تجمعی و فرساینده در یک فصل انباشته نشده و درعین حال ناقص و بدون توضیح باقی نماندهاند که یکی از دیگر ویژگیهای یک علمیتخیلی خوب به شمار میرود.
چالشی که داستانهای شخصیتمحور و به خصوص داستانهایی با درونمایه سفرهای شگفتانگیز پیش روی نویسنده قرار میدهند، اتصال مناسب اجزای پراکندهی پیرنگی است که به جز جهانسازی و قهرمان، ارتباطی با هم ندارند. همینطور شکل دادن قهرمانی دوستداشتنی که نمیتوانیم از همراهی با او دست بکشیم. و جو هالدمن بهتر از بسیاری دیگر، از عهده این مهم برآمده.
اما بزرگترین چالش جنگ ابدی به مثابه یک رمان، نه درمقابل نویسنده که پیش روی مخاطب قرار دارد: اینکه بعد از مطالعه این کتاب تصمیم بگیرد در چرخه مرگ، بازیچه سیاستهای جنگطلبانه قرار بگیرد یا در جهت انسانیت گامی هرچند کوچک بردارد.
