رانده شده از مرگ
مرگ همواره بزرگترین ترس انسانی بوده است. مرگ خط پایان بر زندگی میکشد و داستان زندگی انسان را به پایان خویش میرساند. اما چه چیزی میتواند از مرگ هم دردناکتر باشد؟ آنکه مرگ هم انسان را طرد کند. به جای آنکه در لحظات پایانی، مرگ شما را در چنگ خود بگیرد و سیاهی مطلق آغاز شود شما را مجددا به میان زندگان باز پس بفرستد و عذابی که فرد نگونبخت را به ورطه مرگ کشانده است را بازهم به او بچشاند و این چرخهی باطل تکرار شود و مسیری جز دیوانگی و درماندگی برای قربانی باقی نماند. این همان داستانی است که Re zero برای شما روایت میکند. انیمهی ریزیرو به نویسندگی Masahiro Yokotano دربارهی ناتسوکی سوبارو دانشآموزی تنها و گوشهگیر است که به ناگاه خود را در دنیای متفاوتی میبیند. بر خلاف سایر انیمههای ایسکای سوبارو از این تغییرچندان متعجب نمیشود، بلکه این را مدیون خواندن داستانهای متعدد میداند. اما آنچه سوبارو تصورش را نمیکند رخ میدهد. او همان انسان ضعیف و شکنندهای است که در دنیای دیگر بود و خبری از قدرتهای عجیب و خارقالعاده نیست. او هیچ چیز از فرهنگ و سنت مردم دنیای جدید نمیداند و پولی هم در بساط ندارد. زمانی که در پسکوچههای شهر دربارهی آنچه برایش رخ داده است فکر میکند، چند شرور او را احاطه میکنند و سوبارو ناتوان در مقابله با آنها خود را نیازمند کمک می بیند، تا آنکه دختری نیمهالف با موهای نقرهای به نام ساتلا به کمک او میآید. سوبارو در تلاش برای جبران آنچه ساتلا برایش انجام داده است خود را در میان قائلهای خونبار مییابد و تلاشی بیفایده برای نجات دیگران که نتیجهای جز مرگ او ندارد. اما این پایان ماجرا است؟ سوبارو پس از مرگ خود را در موقعیتی پیش از به قتل رسیدنش مییابد. آرامآرام سوبارو در مییابد که میتواند با بازگشت از مرگ از وقایع دردناکی که در آینده نزدیک رخ میدهد جلوگیری کند. همه چیز خوب پیش میرود تا آنکه سوبارو با چالش دشوارتری روبهرو میشود. زمانی که دشمن خود را مخفی میکند یا آنچه برای شکست رقیب نیاز است از توانش خارج است، او باید بارها و بارها مرگ دردناکی را تجربه کند و آنچه در این میان او را بیش از همه میشکند دردی است که روح او متحمل میشود و او را به سمت جنون میکشاند. مخصوصا زمانی که سوبارو تمام تلاشش را برای نجات دوستانش میکند و به مرور زمان به آنها وابستهتر میشود، اما ناتوانی از رهانیدن آنها از مرگ، او را بیش از پیش به وحشت میاندازد. او به علتی که خود نمیداند نمیتواند دربارهی قابلیتی که دارد با دیگران سخن بگوید و علت قانعکنندهای برای آنها و مرگ و مصائبی که انتظار آنها را میکشد، بیاورد. سوبارو تلاش میکند با بهره از قدرت دیگران و جلب دوستانش بحرانهای پیش رو را پشت سر بگذارد و ضعف خویش را به گونهای جبران کند، اما همین مسئله سبب چالشهای شخصیتی برای او و همچنین در روابط با اطرافیانش میشود.
سازندگان انیمه ریزیرو از همان ابتدای کار تلاش میکنند که نشان دهند شما قرار نیست یک اثر ایسکای کلیشهای تماشا کنید. داستان با ایجاد سوالات متعدد و روند غیر قابل پیشبینی خود اجازه نمیدهد ریزیرو در باتلاقی که اکثر انیمههای ایسکای در سالهای اخیر در آن گرفتار هستند، دست و پا بزند. مخاطب حتی پس از پایان فصل اول نمیتواند به درستی به هویت شرور اصلی داستان پی ببرد یا آنکه بتواند به طور قاطع دوست یا دشمن را در حلقه اطرفیان سوبارو مشخص کند. شخصیتهای اصلی داستان در طی مسیر خود رشد میکنند و چالشهایی را پشت سر میگذارند. تصمیمات آنها و نقاط ضعف و قوت آنها باورپذیر است. برای مثال امیلیا، دختری که سوبارو از همان ابتدای داستان عاشق او میشود، دختری نیمه الف است که شباهت بسیاری به منفورترین موجود میان مردم یعنی ساحرهی حسود را دارد. او مورد ظلم و بیمهری آنها قرار میگیرد و زمانی که کاندید نشستن به تخت پادشاهی میشود حمایت مردم را ندارد. سوبارو که از دنیا دیگری آمده است درکی از این نفرت و خشم نسبت او ندارد و امیلیا را برای آنچه هست ستایش میکند. در طرف دیگر داستان سوبارو انسانی گوشهگیر که در دنیای دیگر بازندهای بیش نبوده است، به دنبال شروع از صفر در این دنیای جدید است. او توانایی خارقالعاده ای ندارد که او را یکشبه به اوج برساند، ضعیف است اما تلاش میکند بر دیگران و شجاعت خود تکیه کند و پله به پله رشد میکند. جدای از شخصیتپردازی و داستان متفاوت، انیمه نقاط قوت دیگری نیز دارد. طراحیها و موسیقی متن با ساختار داستان بسیار هماهنگی دارد و همان حسی را که مخاطب نیاز دارد، القا میکند. ترس، خشم و وحشت به خوبی به نمایش در میآیند.
در انتها میتوان گفت انیمهی ریزیرو در هماهنگکردن بخشهای مختلف و ساخت یک اثر قابلتوجه موفق عمل کرده است و توانسته تا حدی از کلیشه دوری کند و خود را به عنوان اثری شایسته معرفی نماید.