یاری‌گران هم‌خون

ابرقهرمانان ایرانی

ابرقهرمانان موجوداتی فرا‌انسانی هستند که از قدرت‌های فراطبیعی خود در راه یاری مظلومان و نجات‌دادن آن‌ها از دست نیروهای شریر استفاده می‌کنند. سرزمین‌ها به تاریخ خود افتخار می‌کنند و تاریخ به پهلوانان خویش. انسان هرجا که پا گذارد انسان است و فطرتش یکی است. پس شاخصه‌های قهرمان خوب هم هرجا که باشیم یکی‌ست؛ میزان توانایی او در رهانیدن انسان‌ها از مصائب و دشواری‌ها.

قصد داریم تا در این نوشته به اختصار از چند ابرپهلوان بومی ایران بگوییم که خاستگاه شاهنامه‌ای و اوستایی دارند. 

“گیس‌بلندِ جاویدیَل”

گرشاسپ، نگهبان تاج و تخت فریدون، مطابق گرشاسپ‌نامه (سروده‌ی‌ اسدی طوسی، شاعر ایرانی قرن پنجم) پهلوانی افسانه‌ای بود که در زابل می‌زیست. در روزگار پادشاهیِ ضحاک ماردوش به دنیا آمد و در همان دوره‌ی کودکی آداب و فنون جنگ‌آوری و رزم را آموخت. همواره سرآمد همسالان خویش بود، به‌گونه‌ای که هیچ‌کس توان مبارزه با او را نداشت.

این پهلوان را نباید با گرشاسپ، که پادشاه پیشدادیان است، اشتباه بگیریم. گرشاسپ و فرزندانش (نریمان، سام، زال، رستم، فرامرز و برزو) بخش قابل‌توجهی از ادبیات حماسی ایران را به خود اختصاص داده‌اند. 

در اوستا نام او کِرساسپَ و لقبش نریمان است. توصیف قدرت‌های فراقهرمانی او _ از جمله کشتن اژدهایی خطیر و نیز دیوی دهشتناک و عظیم _ در بخش‌هایی از اوستا آمده است. از صفت‌های وی در اوستا می‌توان به زبردست، گیس‌بلند و گرزبردار اشاره کرد. 

گرشاسپ از جاودانگان و در شمار یاوران سوشیانت _ موعود آخرالزمان دین زرتشت _ است. او نمرده است و تا روزگار سوشیانت در خواب خواهد بود. در آن‌هنگام ضحاک از بند فریدون خواهد گریخت و گرشاسپ او را برای همیشه نابود خواهد کرد.

“خواب را بر اژدهایان حرام می‌کرد”

فریدون در اوستا شخصیتی‌ نیمه‌خدایی دارد و لقب او اژدهاکش است. نبرد بزرگ وی در اوستا پیروزی برابر اژدهایی سه‌سر و شش‌چشم به نام دهاک است. او، که از تبار جمشید بود، با کمک کاوه‌ی آهنگر بر ضحاک پیروز شد و وی را در کوه دماوند زندانی کرد. بعد از ضحاک فریدون یگانه‌ شهریار جهان می‌شود و در ماه مهر تاج‌گذاری و پانصد سال پادشاهی می‌کند.

پیروزی فریدون بر ضحاک او را به جایگاه پیروزمندترین مردمان بعد از زرتشت می‌رساند. در زامیاد یشت این‌گونه آمده است که فرّ شاهی که از جمشید جدا شد، به فریدون رسید. فریدون پس از غلبه بر ضحاک برای واپسین بار با دیوها روبه‌رو می‌شود و با آن‌ها به مبارزه برمی‌خیزد. پس از پیروزی فریدون در این نبرد همه‌چیز در جهان به اندازه‌های انسانی سوق داده می‌شود.

“غرور؛ خورنده‌ی فرّ ایزدی”

آنچه که انتظارش را می‌کشیدیم سر رسید؛ چیره‌شدن ظلمت بر زندگی منور یک ابرپهلوان ایرانی. غرور و خودبزرگ‌بینی به داستان شاه نیکوکار اسطوره‌ای هم رحم نکرد.

جمشید آریایی یکی از پادشاهان اساطیری ایران است و قدمتی بسیار کهن در دوران پیشدادیان دارد. او پس از تهمورث حکومت خویش را شروع کرد و هفتصد سال به آن ادامه داد. او بر اساس کتاب وندیداد اولین کسی‌ است که حکمت اشراقی را یاد گرفت و توانست نظام معرفتی ایران را پایه‌گذاری کند.

پادشاهی جمشید دورانی بود که در آن نه سرما و نه گرمای زیادی وجود داشت و جهان از شر دیوها به کلی پاک شده بود. به گزارش اوستا جمشید شاهی بود که آریاییان را پس از یخ‌بندانی بزرگ، از سرزمین‌های سرد به سوی ایرانویج _ مرکز نژاد آریایی _ رهنمون کرد.

دیوها تخت جمشید را، درحالی که جمشید روی آن نشسته بود، بلند می‌کردند و روی ابرها می‌بردند. مرغان به فرمان او بودند. بدین سان سیصد سال گذشت و مرگ‌ومیر هم از بین رفت.

پادشاه مغرور شد و سر از رای یزدان پیچید. می‌گفت: «من بودم که مرگ‌ومیر را از بین بردم. هرکس به من نگرود اهریمن است. آرامش و خوروخواب شما از من است.» چون این سخنان را گفت، فرّ ایزدی از او گسسته شد و عده‌ی زیادی از وی روی گرداندند. در اواخر پادشاه فرّ ایزدی را از دست می‌دهد و به دست ضحاک کشته می‌شود. آن‌گاه حکومت ضحاک به اوج خود رسید. روزگار جمشید سیاه شد و در پایان کار با هجوم بابلیان _ ضحاکیان _ به دست ضحاک با اره به دو نیم تقسیم شد.

این مقاله به همکاری اویس دلبری و عطا رضا‌پور نوشته شده است.

پیام بگذارید