دکتر منساه گفت: «خیلی از آدمها چنین چیزی رو درک نمیکنن. اکثر ما فکر میکنیم چون سازهها و رباتها شبیه انسانها هستند، هدف نهاییشون هم اینه که به انسان تبدیل بشن.
سلام انسانها، من ربات قاتل هستم، احتمالا اولین ربات قاتلی که محبوب دل بشریت شده و چون خاطراتم طرفداران زیادی پیدا کرده، از من خواستند تا شما را با خودم و دنیایم بیشتر آشنا کنم. از آنجایی که شما موجودات بسیار پیچیده و خلوچلی هستید و حوصلهی من هم سر رفته، اینکار را قبول کردم.
اجازه دهید اول از خودم شروع کنم، من در واقع یک سازه هستم، یک نوع ربات، و به خدا قسم اگر من را با یکی از آن رباتهای باربر ابله مقایسه کنید! من یک یونیتم، یک یونیت امنیتی، و ما خیلی باهوشتر هستیم. البته در ابتدا انسانها میخواستند ما را با هوش کمتری بسازند، ولی بعد فهمیدند نمیتوانند موجودی با هوش رباتِ باربر را مسئول حفظ امنیت کنند. شاید باهوشتربودن جذاب باشد، ولی اثرات جانبی زیادی هم دارد، مثل اضطراب و افسردگی بیشتر.
بله، رباتها در دنیای من سطوح مختلفی از هوش دارند و من آنقدر مغرور نیستم که ادعا کنم رباتی از من باهوشتر و قویتر وجود ندارد. مثلا دوستم کت _ کت ربات خلبان یک کشتی فضایی است _ یا مثلا یونیتهای امنیتی جنگی عوضی (اصلاح میکنم، یونیتهای امنیتی جنگی خیلیخیلی عوضی). در کتابهای خاطراتم با آنها به خوبی آشنا خواهید شد.
البته باید این را هم اضافه کنم که من در نوع خودم خاصم، چون موفق شدم ماژول فرماندهیام را هک کنم و الان به عنوان یک ربات سرکش و یاغی در خدمت شما باشم. شاید به نظرتان کار آسانی بیاید، ولی هککردن ماژول فرماندهیای که تقریبا همهی امور زندگی شما را کنترل میکند، کار خیلی خطرناکی است. از آنجایی که همه فکر میکنند یک یونیت امنیتی شورشی در واقع یک ربات آدمکش است، اگر همان بار اول درست انجامش ندهید شرکت متوجه میشود و دیگر حسابتان با کرام الکاتبین است!
ما یونیتهای امنیتی رباتهایی جانسخت، با اسلحههای انرژی جاسازیشده در دستها، یک موشکانداز در کمر، سریع و قوی، با سرعتی بینظیر در تحلیل دادهها و نیمهارگانیک هستیم. سیستم پردازش اصلی ما _ یا به قول شما مغزمان _ داخل شکم ماست _ چون ظاهرا شما انسانها دوست دارید به کلهی چیزها شلیک کنید _ و اعضای ارگانیکمان از اعضای کلونشدهی انسانها تشکیل میشود، وقتی زخمی بشویم نشت میکنیم ولی چنین چیزی باعث مرگمان نمیشود. جالب است بدانید در نسخههای اولیهی من از اعضای واقعی بدن انسانهایی استفاده میکردند که دچار سانحه شده بودند یا به بیماری لاعلاجی مبتلا بودند و امیدی به زندگی نداشتند (نفس عمیقی بکش دوست من، البته که خودشان به اهدای اعضایشان رضایت داده بودند). به آنها آدم مصنوعی چندکاره میگفتند و برعکس نسل من، گویا آدمها با آنها روابط حسنهای داشتند.
ما یونیتهای امنیتی به خواب، آب و غذا احتیاجی نداریم ولی به خاطر اعضای ارگانیکمان نیاز به مقدار خیلی کمی از اکسیژن داریم و تفاوتمان با سایبورگها این است که آنها انسانهایی با اعضای رباتیک هستند و ما رباتهایی با بخشهای انسانی.
هدف از ساخت ما هم مشخص است؛ برقراری امنیت و حفظ جان کارفرماهایمان. بهترین شغل دنیا نیست، مخصوصا که شما آدمها واقعا حوصلهسربر، احساساتی و اعصاب خردکن هستید، ولی خب این یک توفیق اجباری است. در مورد خودم هم باید بگویم فقط چون عاشق فیلم و سریالهای جذابتان هستم، نوع شما را تحمل میکنم. در کل ترجیحم این است که دخالت نکنم مگر اینکه چارهای نداشته باشم، به این خاطر که بعدا مجبور نباشم گندکاری یک نفر دیگر را جمع کنم.
سازنده و صاحب اصلی ما بیشتر شرکتهای امنیتی هستند که ما را بستهبندیشده در مکعبی که محل استراحت و درمان ماست، تحویل گروههای اکتشافی میدهند. گروههای اکتشافی، شامل افرادی هستند که امتیاز کشف منابع سیارات را میخرند تا ارزش خرید سهام کامل استخراج منابعش را برآورد کنند. شرکتهای امنیتی همراه اقامتگاه، منابع آب و غذا و تجهیزاتی مثل فار _ یک فرستندهی سهپایهدار برای فرستادن پیام اضطراری و خبرکردن کشتی نجات _ زره محافظ، هاپر، پهپاد، نقشههای ماهوارهای از سطح سیاره و خلاصه هرچیزی که برای یک گروه اکتشافی لازم است را برایشان در ازای مبلغی فراهم میکنند (بین خودمان باشد که شرکت خیلی ناخنخشک است و اکثر وسایل هم زهواردررفتهاند). کشف یک سیارهی جدید میتواند خیلی خطرناک باشد، و تمام وظیفهی من هم این است که مطمئن شوم چیزی کارفرماهایم رو نخورد، یا کارفرماهایم یکدیگر را نکشند و زنده برگردند، چون در غیر اینصورت شرکت باید خسارت سنگینی بدهد. بهخاطر همین در عین انجام ماموریتم، علی رغم میل گروه، همه چیز را ضبط میکنم و به اطلاعت تکتک آنها دسترسی دارم. فکر نکنید شرکتها بیدلیل به کارفرماها علاقهمندند، بحث پول و استخراج اطلاعات در میان است.
و تمام اینها از طریق فید ممکن میشود، سیستمی که ما از طریق آن با هم در ارتباطیم. وجود فید ضروری است، مخصوصا در طول ماموریتها تا من از طریق فید با سیستم اصلی اقامتگاه یا مثلا مدسیستم _ سیستم رایانهای پزشکی، که من را در مواقع بحرانی برای درمان کارفرماهایم راهنمایی میکند _ در ارتباط باشم.
فید بسته به کاربردش انواع و دسترسیهای مختلفی دارد. مثلا فیدهای اطلاعاتی و سرگرمی، سطوح امنیتی متفاوتی دارند و مثلا اخبار اقتصادی و سیاسی از سطح امنیتی بالاتری برخوردارند.
تمام انسانها و سایبورگها و هر موجودی که در کار است، از فید استفاده میکند و نبودنش تقریبا همه چیز را مختل خواهد کرد. فید در حکم چشم و گوش من است و هرچیزی که میخواهم را آنجا پیدا میکنم، از فیلم و کتاب گرفته تا کدهای لازم برای هککردن رباتهای دیگر، البته با چشم فیزیکیام هم میتوانم ببینم و با گوش و دهان فیزیکیام هم میتوانم بشنوم و حرف بزنم، ولی ترجیحم این است که مستقیم به چشم آدمها نگاه نکنم، نگاهشان وحشتزده و معذبم میکند. عجیب است که با وجود ترس و انزجار آنها از نوع من، جوری که به ما اجازه نمیدهند حتی موقع استراحت یا انجام وظیفه روی مبلمانشان بنشینیم، این ماییم که بردهی انسانها هستیم (از احساسات بهخاطر همین چیزها متنفرم، احساسات فقط همهچیز را پیچیدهتر میکند). البته سوتفاهم نشود، در بعضی از دولتهای غیرابرشرکتی رباتها شهروند محسوب میشوند، ولی حتی آنجا هم باید قیم داشته باشند.
بگذریم، خیلی دنیای جالبی به نظر میآید، نه؟ دنیایی پر از رباتها و آدمهایی که از طریق کرمچالهها در کهکشان سفر میکنند، سیارهها را فتح میکنند و تقریبا برای فینکردن در دستمالهایشان هم یک سازهی هوشمند دارند. ولی این دنیا هم قوانین خاص خودش را دارد، و یکی از از آن قوانین ممنوعیت حفاری کانیهای سنتزی برای پیداکردن باقیماندههای تمدنهای بیگانهست. چیزی که برای شرکتها در سطح کهکشان حکم گنج دارد و اینجاست که قصهی من شروع میشود.
من با دکتر منساه و گروه اکتشافیاش همراه شدم. همینکه به هوش آمدم، ماژول فرماندهیام را هک کردم و اختیار خودم را در دست گرفتم. و برخلاف ذهنیت نسل آیندهتان به جای تلفکردن وقتم سر شما، نشستم پای کلی فیلم و سریال و کتاب و موسیقی _ سریال مورد علاقهام قمر پناهگاهست _ و البته انجام وظیفه، تا آدمهام بو نبرند که خودم را هک کردهام.
دکتر منساه و گروهش اعضای یک سیارهی زمینیسازیشده هستند و منش خاص خودشان را دارند که در کتاب با آنها بیشتر آشنا میشوید. فقط باید اشاره کنم که به عنوان انسانهای یک سیارهی آزاد، خیلی آدمهای خوبی هستند، چون معمولا سیارههای آزاد گرگبازارند. البته باید گوراثین را فاکتور بگیرم، گوراثین یک سایبورگ عوضیست.
بیشتر سیارهها در دنیای من متعلق به ابرشرکتها هستند و آنها دولتهای مستقل و متعلق به خودشان را دارند. به زبان سادهتر اگر کهکشان کرهی زمین باشد، کشورها همان ابرشرکتها هستند که مناطق مخصوص خودشان را دارند و با هم در رقابتند. این وسط افرادی هم هستند که دل خوشی از ابرشرکتهای سودجو ندارند و میخواهند مستقل زندگی کنند، که درواقع همان ساکنین سیارات آزاد هستند.
وقتی با گروه دکتر منساه بودم یادم آمد قبلا هم یک بار تبدیل به یونیت یاغی شدم و دخل تعداد زیادی از کارفرماهایم را داخل یک معدن آوردم، درست است که حافظهام را پاک و ماژولم را تعمیر کردند، ولی حافظهی بخش بیولوژیکیام با من ماند و همین آزارم میداد. چیزی که باعث شد بخواهم بهعنوان یک ربات قاتل دنبال سرنوشتم بروم، آزاد باشم و بفهمم چه اتفاقی برایم افتاده.
این شد که دورههای زیادی _ در فضا چون شب و روز نداریم، به هر بیست و چهار ساعت یک دوره میگوییم _ را در کهکشان بهعنوان یک یونیت فراری و مشاور امنیتی تقلبی با ماجراهای زیادی سپری کردم و خواسته و ناخواسته با شرکتهای قانونشکن درگیر شدم. ماجراهایی که باعث شدند خودم را و همینطور انسانها را بهتر بشناسم. ولی همچنان این باعث نمیشود که معتقد نباشم گوراثین یک عوضیست.
خانم مارتا ولز _ از معدود انسانهایی که میتوانم تحمل کنم _ نویسندهی قابلی هستند که مجموعهی راکسورا را دارند، و حتی برای مجموعه های علمیتخیلی معروفی مثل استارگیت و استاروارز هم کتابهایی در همان جهان داستانی نوشتهاند. حالا هم لطف کردند و خاطرات من را در شش کتاب چاپ کردهاند. و بهخاطر این کتابها _ تاکید میکنم، خاطرات من _ برندهی جایزههای زیادی شدهاند، جوایزی مثل هوگو، جایزه فیلیپ کیدیک، نبیولا، آلا الکس، لوکاس و غیره (همین جایزههایی که برای شما انسانها مهمند).
خلاصه اگر میخواهید نصفهشب یک یونیت امنیتی یاغی به سراغتان نیاید، بهتر است چند جلد از کتابهایم را در قفسهی کتابخانهتان داشته باشید، چون من خیلی کینهایم (شوخی کردم).
دوستدار شما انسانهای حوصلهسربرِ خوب سریالبساز،
ربات قاتل.
(با همکاری نرگس عابدی)