ماه کامل یکی از داستانهای دومین کتاب بهزاد قدیمی یعنی «شومنامه تبر نقرهای» است. با اینکه تمامی داستانهای کتاب تاحدی به هم ربط دارند، اما میتوان هرکدام را به صورت یک داستان کامل مورد بررسی قرار داد. همچنین ماه کامل به نسبت دیگر داستانها کمی مستقلتر است. از نظر نگارنده این داستان جذابترین داستان کتاب است که المانهای سبک وحشت آن به بهترین شکل برای ایجاد حس ترس در خواننده چیده شدهاند. در این نوشته نگاهی به داستان و چگونگی کارکرد تکنیکهای روایتی آن میپردازیم.
روایت درون روایت
داستان بهجز دو بخش کوتاه اول و آخر که معلوم نیست راوی آنها دقیقا چه کسی است بهصورت اول شخص نوشته شده و ما در ابتدا با سیکا و حسین همراه میشویم، بیشتر محتوای داستان روایت سیکا از اتفاقاتیست که برای او افتاده. این روایت که هم برای حسین و هم خواننده نقل میشود به بیشتر بخش داستان لحن محاورهای و خودمانی میدهد. استفاده از این تکنیک باعث شده نویسنده بهآسانی و بدون اتلاف وقت دو موقعیت زمانی را کنار هم بگذارد تا بتواند برای اتفاقات انتهایی داستان زمینهچینی لازم را انجام دهد.
اما از لحاظ خلق حس وحشت در داستان نیز این انتخاب روایت انتخاب بسیار بجایی بوده. شرح حالی که سیکا از گذشته خود میدهد بسیار شبیه به داستانهای ترسناکیست که بسیاری از دوستان برای ترساندن یکدیگر تعریف میکنند. لحن محاورهای آن باعث بهوجودآمدن حس نزدیکتر به شخصیت داستان میشود و گویی سیکا آن را برای خود ما تعریف میکند. این همذاتپنداری بیشتر با کارکتر باعث میشود حتی اگر حاضر نیستیم تمامی آنچه به او گذشته را باور کنیم حداقل نسبت به وضعیت فکری و روحی آشفته او احساس نگرانی کنیم. در انتها حتی اگر سیکا دچار توهم هم باشد باز از بار وحشت داستان کم نمیکند؛ چون هر آنچه تعریف میکند برای خود او واقعیست و بهدلیل نوع روایتی که داستان دارد ما را بهراحتی با او همراه میکند. همچنین استفاده از این نوع روایت اتفاقات موازی (Mirroring) بین سیکا و فرزانه را بهتر بهنمایش میگذارد.
یه بار از دهنش در رفت و گفت که خونوادهی شوهرش با ازدواجشون مخالف بودن… مثل من و تو که مامانت با ازدواجمون مخالفه.
هر دو توسط خانواده شوهر خود موردپسند قرار نگرفته و هر دو شوهر جلوی خانواده خود ایستادهاند. سیکا باور دارد که درصورت ازدواج با حسین بیچاره میشود، زیرا تمامی اتفاقات افتاده بین فرزانه و آقای پرهام را الگویی برای خود و حسین میپندارد. اخلاقیات آقای پرهام و حسین در ابتدا تا حدودی همدیگر را تداعی میکنند (مانند لجباز بودن و ایستادگی در برابر خانواده برای عشق)؛ همچنین عباراتی مانند تشبیه سیکا به زردآلوی کال هم در ابتدا توسط مادر حسین و در انتهای داستان در برگ دفترچه خاطرات تکرار شدهاند.
راوی غیر قابل اعتماد؟
در بخش قبل درمورد این صحبت کردیم که ممکن است خواننده تمامی آنچه که سیکا تعریف میکند را باور نکند. واقعا سیکا تا چه اندازه قابل اعتماد است؟
یکی از سرنخهای ارائهشده بخش کوتاه اول داستان بهنام مرثیه است:
اگر اندوه، بومی روح شود؛ اگر غم، کهنه و درونی باشد، ترس زاده خواهد شد؛ تلخ و مضطرب، عمیق و غلیظ، همچون آخرین ضجههای شوم کلاغ مردهها.
این جمله که معلوم نیست راوی آن دقیقا کیست میتواند معنی بسیار مهمی برای داستان سیکا داشته باشد. ترس زاده شده از روی غم حتما نباید یک واقعیت خارجی باشد و سیکا میتواند درگیر ترسهای درونی خود باشد و آن را نسبت به بیرون گسترش دهد. البته برای نقض این تئوری شواهدی وجود دارند که در ادامه به آنها میپردازیم، اما در انتها نمیتوان با اطمینان گفت سیکا حداقل بخشی از اتفاقاتی که برای خود افتاده را تصور نکرده است. وقتی سیکا برای اولین بار صدای دعوا و کتککاری فرزانه و آقای پرهام میشنود بهشدت شوکه میشود؛ زیرا تاکنون چنین چیزی را تجربه نکرده. اتفاقات بعد از آن میتواند ساخته یا افزوده شده ذهن او برای درستکردن توجیهی برای این واقعیت باشد. یک سرنخ گذاشتن ساده سیکا در بعضی مواقع است. بعد از بسیاری از اتفاقات عجیب (دیدن زن پشت پنجره و فهمیدن اینکه صورت او با صورت مادرشوهر فرزانه یکی بوده، یواشکی رفتن به خانه فرزانه و شنیدن صدای آقای پرهام و مادر او و …) سیکا خیلی راحت پس از مدتی بهراحتی از کنار این اتفاقات میگذرد و وقتی که فرزانه به او میگوید که آقای پرهام بهتر شده با خود فکر میکند:
با خودم فکر کردم چه فکرای احمقانهای که دربارهی این بیچارهها نکرده بودم.
این واکنش سیکا چندان با اتفاقات افتاده تا آن زمان همخوانی ندارد. مگر اینکه بخواهیم قبول کنیم سیکا در تعریف وقایع کمی به آنها آبوتاب داده یا حتی کلا بیشتر اتفاقات را از خودش درآورده. اما درمقابل چندین نکته برای قابل اعتمادبودن روایت سیکا وجود دارد.
بخش ابتدایی دقیقا در مقابل بخش پایانی داستان قرار میگیرد که تکهای از دفترچه خاطرات که به نظر دفترچه خاطرات خود سیکا و قسمتهایی است که به هم چسبانده و از حسین هم درخواست کرده آنها را نخواند، است. این بخش که با لحن جنونی و کمیکوار (هاهاهاها) داستان را به پایان میرساند مانند مهر تاییدی به حداقل بخشی از صحبتهای سیکا است. اما فقط درصورتی که برداشت ما این باشد که نوشته پایانی توسط سیکا نوشته نشده یا حداقل زمان نوشتن خودش نبوده. اگر فرض را بر این بگذاریم که نویسنده تکه پایانی داستان خود سیکا است، کل روایت و سلامت عقلی او زیر سوال میرود.
از دلایل قابل قبول بودن روایت سیکا انسجام زمانی آن است. اتفاقات از لحاظ تاریخی آنطور که سیکا تعریف میکند با هم جور در میآیند:
- شنبه ۱ دی ۱۳۷۵ – روزنامه با خبر گم شدن مادرشوهر فرزانه. با توجه به اینکه زن چهار روز قبل گم شده تاریخ درست میتواند ۲۷ آذر باشد.
- سال ۱۳۷۸ – آمدن فرزانه و آقای پرهام بهعنوان مستاجر / سیکا ۱۷ ساله
- ۱۳ آذر همان سال – دیدن پیرزن پشت پنجره
- ۱۳ فروردین ۱۳۷۹ – آخرین باری که سیکا یواشکی وارد خانه فرزانه میشود / برگی ناخوانده از یک دفترچه خاطرات
- ۲۸ آذر ۱۳۸۸ – تعریف کردن وقایع توسط سیکا
در تمامی روایت سیکا اتفاقات افتاده دارای یک منطق زمانی هستند و این نشاندهنده این است که سیکا حداقل از ترتیب و تاریخ اتفاقات کاملا آگاه است و هیچ ابهامی درمورد آنها ندارد. دوم اینکه حداقل در شروع، مادر و پدر سیکا نیز صدای دعوای فرزانه و پرهام را میشنوند و پدر سیکا با پرهام درمورد آن صحبت میکند. با اینحال در تمامی اتفاقات پس از آن سیکا یا تنها است یا چیزی را با پدر و مادر خود درمیان نمیگذارد. درمورد مرگ مادرشوهر فرزانه نیز میتوان گفت پیداکردن خبر آن در روزنامه حداقل به بخشی از آن مهر تایید میزند.
عناصر ترس باورپذیر
یکی از نکاتی که باعث پرجلوهشدن حس ترس در داستان شده استفاده از عناصر ترسی است که برای خواننده ایرانی آشنا و بهاصطلاح بومی است. بدیهی است که هر خوانندهای با توجه به محیط خود نسبت به مسائل غیرطبیعی و اسطورههای بومی تاثیر میگیرد. برای یک خواننده اروپایی اواخر قرن نوزدهم خواندن درمورد خونآشامی که در قلعهای در ترانسیلوانیا زندگی میکرده تداعیهای فکری و اسطورهای زیادی دارد. نویسنده میتواند با استفاده از این تداعیها دست به خلقت اثری بزند که برای خوانندۀ آشنا تاثیرگذار و برای مخاطب ناآشنا اگزوتیک باشد.
نوع ترس و موضوعات اشاره شده در داستان کاملا با باورهای سنتی بیشتر مخاطبین کتاب آشنایی دارد و برای برخی چهبسا که باورپذیر باشد. حتی در رفتاری که شخصیتها از خود نشان میدهند نیز رنگ و بوی سنت و آداب ایرانی بهچشم میخورد، بهصورتی که همین داستان با شخصیتهایی که اسم غیر ایرانی دارند کمی غیرقابل باور خواهد بود.
بدیهی است که این عنصر بومی ترس نه فقط بهصورت ظاهری، بلکه بهصورت عمیقتر در تاروپود داستان تنیده شده. موضوع اصلی داستان از نظر من نه جن و نفرین و نه سلامت روان سیکا است. بلکه اینها دربرگیرنده پلات اصلی هستند. اما شالوده اصلی ترس در داستان به رابطه ساده میان عروس و مادرشوهر برمیگردد. سرنخ اصلی آن نیز تشابهات روایی بین سیکا و فرزانه است که به آنها اشاره شد. این ارتباط خاص و حس وحشت عروس از مادرشوهر را نمیتوان در هر فرهنگی با این شیوه درآورد. بنظر من تنها یک مخاطب که با این فرهنگ آشنایی کافی دارد قادر به درک این بعد از داستان است.
دلیل دیگر باورپذیری بالاتر داستان نسبت به اتفاقات مختلف تفکر تا حدودی انتقادی سیکا است. برای مثال در جایی از داستان او برای آرامکردن فرزانه که باور دارد مادرشوهرش برای بدبخت کردن او جن اجیر کرده، میگوید:
سعی کردم آرومش کنم. گفتم این حرفا خرافهست. بهش گفتم که دست از این فکرا ورداره، گفتم آروم باشه.
سیکا حتی در ابتدای تعریف کردن میگوید که شک داشته که صدایی که شنیده واقعا مربوط به فرزانه و آقای پرهام بوده یا خیر. یا وقتی که درمورد سرنوشت مادرشوهر فرزانه کنجکاو میشود اولین جایی که بررسی میکند آرشیو روزنامههای قدیمی است. سیکا با این کار خود را در کنار مخاطب قرار داده و سعی در پیداکردن توضیحی منطقی برای اتفاقات دارد. همین صفت شخصیتی اوست که در انتها وقتی عناصر ترسناک داستان بیشتر خود را نشان میدهند باعث دوچندان شدن حس وحشت در خواننده میشود.