عشق، نفرت و اره برقی
نام اثر: Chainsaw Man
نویسنده و طراح: تاتسوکی فوجیموتو
انتشارات: Viz
هشدار: در این مطلب بخشهایی از چپتر نخست این مانگا برایتان فاش خواهد شد، هرچند که صورت کوتاهتر آن در خلاصهی داستان رسمیِ مانگا آمده است.
«من اره برقیها رو دوست دارم. من [حتی] عاشق فیلم کشتار با اره برقی در تگزاس هستم» بد به دلتان راه ندهید، سخنان پیشین هیچگونه تعلقی به دیوانگان و یا قاتلین زنجیرهای ندارند. حتی اگر حس میکنید که این حرفها به یک کاراکتر خیالی که از دنیای سرگرمی بیرون آمده مرتبط است، کماکان اشتباه میکنید. دو جملهی گفته شده، در واقع گزیدهای از سخنان تاتسوکی فوجیموتو است که یک مانگاکای جوان میباشد و از کارهایش میتوان به مانگای Fire Punch اشاره کرد. علاقهی فوجیموتو به اره برقی و یا چنین فیلمی، او را به در هم شکستن برخی ابعاد پیشینِ آنها و خلق داستانی بهشدت عجیب و در عین حال قابل لمس، مجاب کرد. این علایق در یک سمت و ترکیب عجیبترِ «پسر بیپول + سگ شیطانیِ اره برقیای» در سمت دیگر، سبب خلق مانگای Chainsaw Man شد. اما چینساو من چیست؟
داستان از چه قرار است؟
چینساو من بهصورت بیآلایش با دوری از هرگونه پیچش یا مبالغه آغاز میشود. در همان ابتدا نیز پروتاگونیست خودش را نشانِ مخاطب میدهد. دنجی پسر دخترندیدهای است که وضع مالی چندان خوبی ندارد و با این حال، زندگیاش به لطف بدهیهای پدرش تباه شده است. او جوان عجیبی است که حتی برای بهدست آوردن پول حاضر است یک چشم خود را بفروشد. گاهی راه چاره را در فروش کلیهاش میبیند و هر از گاهی نیز بهعنوان یک دویلهانتر، سراغ شکار شیاطین میرود. در کل اما، دنجی پسر سادهای است که آرزوهای سادهای دارد.
اگر نگاهمان را کمی دورتر کنیم، مانگا روایتگر دنیایی پر از شیاطین میباشد که در گوشه به گوشهی آن حضور دارند و بهدنبال ایجاد هرجومرج، کشتار و سلاخی انسانها هستند. هرچند که دست بر قضا و از شانس خوبِ دنجی، یکی از مهربانترین و باوفاترینِ این شیاطین با او رابطهای دوستانه برقرار میسازد و تبدیل به تنها یار و یاورش میشود. این شیطانِ کوچکجثه ظاهری همچون یک سگ دارد، با این تفاوت که در مرکز سرش یک اره برقی نهفته شده است. هرچند که دنجی بدبختتر از اینهاست که حتی بتواند از یک دوست صمیمی بهرهمند شود. کمی که از داستان میگذرد، این پسر توسط یک آشنای بهظاهر قابل اعتماد مورد خیانت قرار میگیرد و با مرگ خودش مواجه میشود.

یک قانون مهم در این دنیا وجود دارد که میگوید برخی از شیاطین قادرند تا جسم افراد مُرده را از آنِ خود کنند. درنتیجه، او را صحیح و سلامت به زندگی بازگردانند، صرفا با این تفاوت که از آن پس، خصوصیات و مهارتهایشان با یکدیگر مخلوط میشود. اینجاست که دنجی قدرتمندتر از همیشه بازمیگردد، با اره برقیهایی که جان میدهند برای سلاخی هیولاهای آن جهان.
دارک فانتزیای که نمیخواهد دارک فانتزی باشد
در مانگای چینساو من، به رسم بسیاری از آثار دارک فانتزی، دنیایی داریم که از شیاطین بیشمار پر شده است. اما از آنجایی که شکار هیچ زمان نمیتواند بدون شکارچی بماند، سازمانی بهوجود آمده که وظیفهاش مقابله با این موجودات است. این سازمان نیز به نوبهی خود یک آکادمی کامل برای جذب و پرورش دِویلهانترهای جوان میباشد. تا این نقطه همهچیز مبتنی بر شاخصههای آثار مشابه است، اما تفاوتِ ماجرا در کجاست؟ تاتسوکی فوجیموتو در این مانگا وظیفهی ایجاد حس و حالی نو را بر دوش شخصیت اصلی گذاشته است. او اخلاقیات و خواستههایی در طول داستان از خود نشان میدهد که سبب تفاوتش با بسیاری از شخصیتهای دیگر با تیپهای مشخص میشود.
ایجاد رابطهای میان سابژانر دارک فانتزی و کلیتِ مانگای چینساو من بیشتر از آنکه مفهوم کاملِ اثر را شرح دهد، همانند یک بهانه میماند. مانگاکا در این مانگا، دنیایی را به تصویر میکشد که در هر گوشهای از آن یک هیولا وجود دارد. درست، اما غیر از بخشهای اکشن، او چندان علاقهای ندارد که حس و حال اینگونه آثار را بهمان انتقال بدهد. بهطوریکه اگر این بخشهای فرعی را از مانگا کنار بگذاریم، با اثری Coming of Age روبهرو میشویم که آنقدر دغدغههای کاراکتر اصلیاش را جلوی رویمان میگذارد که بهکل دنیایش را وارد حاشیه میکند. و این خوب است.
به حاشیه فرستاده شدن این ستینگ، دقیقا همانجاییست که برگ برندهی مانگای چینساو من بر روی صفحاتش نقش میبندد. زمانی که از بالا به آثار مشابه نگاه میکنیم، آنقدر کارهای پر زرق و برق مختلفی را میبینیم که تمام ایدههایشان را بر دوش فضا و دنیایی که ساختهاند استوار میکنند و توجهی به عامل خاصکنندهی اثر ندارند. چینساو من به همان قدری که اثری دارک فانتزی است، نمیخواهد که به این قلمروی تاریک تعلق خاطر داشته باشد و در کل، به آن راضی نیست. جایی به کمال میرسد که قصد دارد تا با کمک پروتاگونیست فلاکتزدهاش به سراغ ایدههای عجیبتری برود و کمتر سراغ آن بخش تاریک را بگیرد.
پروتاگونیستی که قهرمان نیست
دنجی حتی بیشتر از اینها با دیگران تفاوت دارد. در ذهنتان روزی را تصور کنید که میان یک خیابان پدر و پسری قدمزنان مشغول خوردن بستنی هستند که ناگهان یک دیو بیشاخ و دم از ناکجاآباد سر و کلهاش پیدا میشود. اگر قهرمانتان یک قهرمان عادی همچون سوپرمن باشد بیشک آن پدر و پسر را از صحنه دور میکند و پس از آن، به نبرد هیولا میرود. دنجی اما ذرهای به یک قهرمان عادی شباهت ندارد. اگر در چنین اوضاعی حضور پیدا کند، بهجای تلاش برای هرچه زودتر نجات دادن آن پدر و پسر، به سراغ بستنیشان میرود و سعی میکند از این فرصت استفاده کند تا بتواند طعم خوش آن را بچشد. این پسر دقیقا فردی است که نمیخواهیم در یک زامبی آپوکالیپس همراهمان باشد که شاید روزی سر مسخرهترین خواستههایش ما را به خورد زامبیها دهد.

دنجی روحیات و گذشتهی خاص خودش را هم دارد. همانگونه که قبلتر اشارهای کوچک کردم، او زیر حجم انبوهی از قرض و بدهیهای پدرش بهسر میبرد و از هیچ تلاشی برای رسیدن به وضعیت مطلوب امتناع نمیکند. در میان رویاهایش تنها تقاضای روزی را دارد که بتواند یک غذای عادی و خوشمزه بخورد و مثل یک انسان زندگی کند. این نوع جهتگیری چیز تازهای عرضه نمیکند و برعکس، حتی بارها از آن استفاده شده. اما در چینساو من یک روند رو به بالا را شاهد هستیم که کمکم مسیر این پروتاگونیست را از دیگران جدا میکند.
روابط میان شخصیتها
کاراکترهای چینساو من و روابطشان مثل بسیاری از آثارِ طولانی، طی گذر زمان شکل میگیرند. کاراکترهایی هستند که رابطهشان با یکدیگر و خصوصا دنجی، ابتدا همچون روابط Love/Hate میماند و به همین صورت نیز خود را به نمایش میگذارند. اما با گذر زمان و به لطف رشد آنها، این رابطه بیش از چیزی که مخاطب در گذشته دیده گسترش پیدا میکند و پربارتر می شود.
حتما تابهحال تعداد بیشماری از آن دسته حرفها مبنی بر آنکه عشق یا خواستههای نوجوانی بیثباتترین نوعشان هستند را شنیدهاید. در مانگای Chainsaw Man به این مسئله توجه بسیاری میشود. خودِ همان شخصیت اصلی داستان ید طولایی در این مسئله دارد. دنجی بیش از هر فرد دیگری بردهی خواستههایش است. این خواستهها ممکن است برای افراد عادیِ یک جامعهی سالم پیشپاافتادهترین چیزها باشند. اما برای فرد محرومی چون او، آخرین امید برای ادامهی چنین زندگیِ فلاکتباری است. حتی اگر به شخصیتهای کمکی سوای سر و وضعشان نگاهی اجمالی بیاندازیم، چیز آنچنان متفاوتی نمیبینیم. قطعا هیچکدام از آنها حتی در نزدیکی پرتگاهی که پروتاگونیست در آن بهسر میبرد نیستند. اما بهدور از ظاهرشان، این شخصیتها هم گذشته و داستان خاص خود را دارند که به مرور از آن باخبر میشویم.
طراحیهای جهشی
اگر تابهحال مانگا خوانده باشید مشخصا درک خواهید کرد که لفظ «طراحیهای جهشی» در این بحث سعی دارد به چه موضوعی اشاره کند. بسیاری از مانگاها و خصوصا آثارِ شونن، هنگامی که بخشها و پنلهای عادیِ خود را ترسیم میکنند، از منظر جزئیات و حتی شیوهی پنلبندی در یک سطح نهچندان بالا میمانند و در عوض، طراحانشان انرژی خود را برای بخشهای اکشن ذخیره مینمایند. چینساو من هم مسیر مشابهی را در پیشِ روی خود میبیند.

طراحیهای این مانگا در بخشهای اکشن بهشدت دچار جهش میشوند. در کنار این جهش که امری عادی میباشد، مانگاکا از یکسری نویز و خطهای ناهموار کمک میگیرد تا حس مورد نظرش را بهتر به خواننده انتقال دهد.
چرا باید سراغ خواندن چینساو من برویم؟
تا به این لحظه سعیام را کردهام که یک توضیح مشخص از چیزهایی که در این مانگا خواهید دید را ارائه دهم. اما این توضیحات چیزی نیستند که بهتنهایی قادر باشند تا مخاطبان را بدون شناخت قبلی به سراغ خواندن چینساو من ببرند. برای همین بگذارید کمی رکگویی را در پیش بگیرم. مانگای Chainsaw Man بهخوبی مخاطبهایش را میشناسد. آنقدر خوب آنها را میشناسد که میداند نیازمند بهکارگیری یکسری اصول و موضوعات متفاوت میباشد که بتواند پس از بهدست آوردن تعدادی خوانندهی رندوم، آنها را حفظ نماید. شاید به همین علت است که این مانگا تا این حد متفاوت و پرنشاط جلوه میکند. تمامی کاراکترها و بدبختیهایشان، تمامی لحظات غمانگیز یا طنز، تمامی شیاطین و شخصیتهای منفی داستان و از همه مهمتر، تمامی عاشقانههای این ماجرا دست به دست هم میدهند که یک تجربهی متفاوت برای خوانندگان ایجاد شود.