چهرهی حقیقی مرگ
مرگ همیشه مرموزترین، حقیقیترین و پیچیدهترین مفهومی بوده که بشر با آن دستوپنجه نرم کرده است. هزاران استعاره در وصف گوشهای از حقیقت این مفهوم فرابشری عاجزند و نویسندگان بسیار زیادی قصد داشتند تا اقتباسهای خود از مرگ را به تصویر بکشند. مرگ از معدود مفاهیمی است که میتواند زیباترین و زشتترین برداشتها را منعکس کند و همیشه چالشی جذاب برای نویسندگان خلاق بوده است.
در این مقاله فهرستی از موفقترین اقتباسهایی که از مرگ در رسانههای گوناگون بازی، کتاب، کمیک و سینما خلق شدهاند را ارائه دادهایم و ویژگیهایی که منجر به موفقیت این اقتباسها گشته را تحلیل و بررسی خواهیم کرد.
عموما مرگ در دنیای هنر و ادبیات، چهرهای شوم و تاریک به خود میگیرد. چرا که نه؟ مرگ همیشه آورندهی بزرگترین افسوسها، زخمها، داغها و رنجهاست. تمام انسانهایی که طعم سرد از دستدادن یک دوست یا آشنا را چشیدهاند، ممکن است نسبت به او خشمگین باشند و ترس بیانتهای بسیاری از مرگ، از او ظاهری سیاه و شوم برایش بافته است. با این حال، در این مقاله نسخههایی از مرگ را مورد بررسی قرار میدهیم که از زاویهای متفاوت به مرگ نگریستند و حرفهای تازهتری برای گفتن دارند.
۱. مرگ در کمیک سندمن

کمیک سندمن با ارائهدادن شخصیت اندلسها خانوادهای که سرشت خلقت را به دست گرفتهاند ساخته است. خانوادهای که با شخصیتهایی نظیر سرنوشت، مرگ، رویا، نومیدی، نابودی، توهم و شهوت را به شکل موجوداتی حقیقی تبدیل کرده است. مفاهیمی که باید زادهی تصورات بشر باشند در این کمیک دلیل عروسکگردان بشریتند. مرگ در این کمیک از معدود نسخههای مونث زن در جهان فیکشن است. زنی بسیار زیبا که با روحیهای لطیف و اخلاقی دلنشین، کار خود را انجام میدهد. وقتی اولین موجود زنده به دنیا آمد، مرگ آنجا بود و هنگامی که آخرین موجود زنده از دنیا برود، مرگ از کائنات رفته و آن را پشت سر خودش قفل میکند. نویسندهی سندمن، نیل گیمن، مرگی را به وجود آورد که دوست داشت پس از مرگ با آن روبهرو شود. پس یک مرد استخوانی با ردایی سیاه، تصویر دلنشینی برای تماشاکردن نبود. او زنی شیرین و خردمند، با ظاهری بسیار زیبا خلق کرد که هر فردی با دیدن او متوجه شود زمان رفتنش رسیده است. در نگاه این مرگ، هر کس صاحب چیزی بیشتر از یک عمر نیست. نه کمتر و نه بیشتر. قبل از انجام وظیفه هشدارکی به قربانیان خود میدهد و بعد از ستاندن جانشان با روانی آسوده آنها را روانهی دنیای بعد میکند. جالبترین قسمت شخصیت او وقتی است که حاضر میشد از گرفتن جان یک انسان صرف نظر کند چون آن مرد اعتقادی به مرگ ندارد و باور دارد دلیل مرگ انسانها باورکردن مرگ است. به همین دلیل مرگ حاضر میشود فقط و فقط زمانی جان او را بستاند که خود آن انسان مرگ را به زندگی ترجیح دهد. شاید ویژگی برتر این مرگ نسبت به تمام مرگهای دیگر زحمتی است که به خودش میدهد. اکثر مرگها یا خصمانه کار خود را به پایان میرسانند یا در انجام کار خود تردید نمیکنند. با این حال مرگ از اندلسها تنها مرگی است که به خودش زحمت آمادهسازی قربانیهای خود را میدهد تا به این پذیرش برسند که دلیلی برای افسوسخوردن وجود ندارد و دیگران نیز نباید نسبت به مرگ احساس تلخی داشته باشند. مرگی که بدون تردید رویاروشدن با او دلپذیرترین اتفاق ممکن است.
۲. مرگ در دنیای مارول

این چهره از مرگ نیز اکثر اوقات ظاهری زنانه و زیبارو به خود گرفته است. با این تفاوت که میسترس مرگ مارول رفتاری انسانگونه دارد. دخالت در امور فانیها، قماربازی با سرنوشت دیگران، عاشقشدن، استفادهی ابزاری از شخصیتهای برجستهی مارول از جمله تایتان دیوانه، ثانوس، یا ددپول را میتوان بخشهایی از عادات انسانی او به حساب آورد. میسترس مرگ برای انجامدادن یک ماموریت الهی در دنیای خود زندگی نمیکند، بلکه علاقهی سیریناپذیری به مرگ دیگر موجودات دارد. شرارت او در گذشتهی ثانوس، وقتی میسترس مرگ او را به قتل فرزندان و معشوقههای خود دعوت میکند، عیان میشود و این قطرهای از اقیانوس جنایات اوست. با این حال میسترس مرگ وجههای طنزآلود و آسیبپذیر نیز در کمیکهای ددپول از خودش به نمایش میگذارد که به پیچیدگی و چندبعدیبودن او اشاره میکند.
۳. مرگ در مجموعهی دیسکورلد

در هنگام مرگ سر تری پرچت، هفتاد هزار امضا از جانب طرفداران وی جمع شد تا در نامهای خطاب به مرگ از او بخواند تا تری پرچت را به آنها برگردانند. دلیل این جنبش نمادین رابطهی فوقالعادهی تری پرچت با مرگ بود. پرچت که بارها گفته بود ترسی از مرگ ندارد و معمای مرگ را مثل یک گنجینه عزیز میدارد. با اینکه ظاهر این شخصیت مرگ در دیسکورلد درست همان استخوان رداپوش و داسداری است که عموما برای نشاندادن مرگ استفاده میشود، با این حال هویت او کاملا متفاوت و تازه است. این مرگ طنازی ریزبین و فیلسوفی نکتهسنج است. فردی که از تمام رازهای عالم بیانتهای بعدی باخبر است، با این حال درک ناقص و بدی از دنیای فانیها دارد. به شکلی که در اوایل مجموعه او حتی نمیتواند دلایل مشکلات انسانها را تشخیص بدهد. زیبایی این مرگ در آنجاست که او دسترویدست نمیگذارد و در تمام طول مجموعه سعی میکند با دیدگاه والای خود مشکلات سطحی بشر را درک و حتی حل کند و در این میان خرد خودش را با دیگران به اشتراک میگذارد. او همیشه عاشق سفرکردن و تحلیل رفتارهای روزمرهی مردم است. سادهترین اتفاقات برایش جذاب است و هرگز از پرسیدن سوالات عمیقش خسته نمیشود. با اینکه اکثر مردم او را میبینند، متوجه هویت او نمیشوند یا نمیخواهند بشوند. با این حال مرگ رفتارهای انسانی نظیر تلاششان برای شکستدادن مشکلات یا به ثمررساندن زندگیشان را تحسین میکند و بارها تصمیم گرفته به بشریت در مواجهه با خطرات بزرگتر از خود دست یاری برساند. شوخطبعی، کنجکاوی، عاطفه و خرد این مرگ از او شخصیتی میسازد که خوانندگان کتاب برای دیدن چنین فردی لحظهشماری میکنند و ترسی از او ندارند.
۴. مرگ در بازی دارکسایدرز

بازی دارکسایدرز 2 یکی از محبوبترین بازیهایی است که هرگز از دوباره امتحانکردن آن سیر نمیشوم و یکی از اساسیترین دلایل پشت این جذابیت نقش اول بازی، یعنی مرگ است. در این بازی، مرگ با دیدگاه انجیلی، در قالب یکی از چهار سوار آخرالزمانی خلق گشته. گرچه خلاف اکثر نسخههای انجیلی، مرگ قدرت و حضور مطلق ندارد. سازوکار این مرگ بیشتر شبیه به تاناتوس از اساطیر یونان میباشد. مرگی مبارز، که حتی ممکن است به دست دیگر موجودات شکست نیز بخورد. این مرگ نیز خلاف اکثر برداشت های عامیانه از مرگ، فردی سرشار از محبت، شور و اراده است با این تفاوت که اکثر این عواطف را عموما برای حفاظت از کسانی که برایش مهم هستند استفاده میکند و نه تمام موجودات زنده. در تفسیر این بازی مرگ فردی همیشه در سفر، کنایهزنی ماهر، برادری بزرگ تر و جنگجویی شکستناپذیر است. این مرگ، وقت خود را برای ستاندن جان انسانها تلف نمیکند بلکه با کشتن شیاطین یا فرشتههایی که قصد دارند نظم بین دنیاها را به هم بزنند، از توازن محافظت میکند. این نسخه از مرگ حکم یک مجازاتگر را دارد تا کسانی که از قوانین خداوند سرپیچی کردهاند به دست او مجازات شوند و از بین بروند.
۵. مرگ در فیلم مهر هفتم

بدون تردید یکی از خاطرهانگیزترین اقتباسهای ممکن از مرگ در فیلم کلاسیک مهر هفتم با کارگردانی اینگمار برگمان به نمایش گذاشته شد. قدیمیترین مرگ در این فهرست که جاپای محکمی در دنیای هنر گذاشته است. در این فیلم، شاهد سکوت یا حتی مرگ خداوند در عصری طاعونزدهایم. در این فیلم مرگ شکل مردی با پوست رنگپریده، داسی بلند و ردایی سیاه به خود گرفته و در برابر شوالیهای از جنگ برگشته ظاهر میشود. مرگ در تمام طول فیلم خود را به عنوان یک فرد وظیفهشناس نشان میدهد با این حال، وقتی شوالیه او را به چالش در بازی شطرنج دعوت میکند ابایی از قبولکردن این قمار ندارد. شاید برای این که میداند او هرگز بهوسیلهی یک انسان شکست نمیخورد. و شاید چون خداوند به راستی مرده است و حتی اگر او در انجام وظیفهی خود شکست بخورد، با عقوبت و مجازاتی روبهرو نخواهد شد. در این فیلم مرگ به هیچ عنوان چهرهای تاریک و زشت ندارد. و حتی حاضر است با انسانها نیز معامله کند و به عواطف آنها واکنش مثبت نشان میدهد. این هئیت مرگ را در فیلمهایی نظیر مانتیپایتون و معنی زندگی، بیل و تد و آخرین قهرمان اکشن نیز مشاهده میکنیم که همگی به صورت آشکارا از مرگ مهر هفتم به عنوان درستترین چهرهی مرگ در فیلم خود استفاده کردهاند. مرگی که حکم یک پل بین دو دنیا را ایفا میکند و مسافرین خود را رقصان به دنیای بعد منتقل میکند.
در پایان میتوان گفت یکی از دلایل بنیادی وجود داستانها، درک بهتر انسانها نسبت به چیزهایی است که توانایی فهمیدنش را ندارند. مرگ نیز همچون مفاهیمی مثل عشق، سرنوشت، امید یا طبیعت بخشی جداییناپذیر از زندگی انسانهاست و تصورکردن او در قالب یک موجود فیزیکی، که مانند انسانها داری اخلاقیات منحصربهفرد است، نه تنها به ما کمک میکند با انتخاب خودمان مفهوم رازآلودش را بهتر درک کنیم، بلکه میتوانیم تصمیم بگیریم برای رویارویی اجتنابناپذیرمان با او باید چه مسیری را انتخاب کنیم و در برابر مرگ دیگران چه واکنشی را نشان دهیم. این برداشتها به مرگ، به التیام زخم هایی که از فراغ دیگران خوردهایم کمک میکند و تمام داستانهایی که از مرگ مفهومی دلپذیرتر از ظواهر ساختهاند، برای این تلاششان مورد تحسین و احترامند.