معرفی کمیک: Thirty Days of Night
نویسنده: استیو نایلز
طراح: بن تمپلاسمیت
انتشارات: IDW Publishing
شهر بارو در ایالت آلاسکا که این روزها آن را با نام یوتکیاجویک نیز یاد میکنند، مکان عجیبی است. درحالیکه همگان آلاسکا را بهخاطر هوای سرد، بومیها و یا منابع باارزشش میشناسند، بارو دیوانگان دیگری برای خود دارد. فکر کنید شهری وجود داشته باشد که در آن، شبها بیش از چیزی که ما میدانیم به طول بیانجامند. این اتفاق که بیشتر به داستانها و افسانهها شباهت دارد، در این بخش از آلاسکا رنگ حقیقت به خود گرفته است. بارو بهخاطر موقعیت خاص و آب و هوای بیش ازحد سردش طی فصل زمستان، در یک بازهی زمانی حدودا ۶۵ روزه به تاریکی فرو میرود و خورشید را بدرود میگوید. چنین پدیدهای را میتوان تحقق یک ایده دانست. این شبِ طولانی از آن دسته موضوعاتی است که میتوانند مظهر ایدهپردازی باشند؛ ایدهپردازیای که نمونهای از آن در کمیک ۳۰ روز از شب (Thirty Days of Night) به نمایش گذاشته شد.
استیو نایلز در مقام نویسندهی کمیک Thirty Days of Night، نگاهی نهچندان امیدوار اما جالب را به ایدهی شب طولانی میاندازد. او بهعنوان یک طرفدارِ ژانر ترسناک، بر روی یکی از ارکان مهمِ این ژانر دست میگذارد که از قضا رابطهی دیرینهای را با شب و تاریکی دارد. خونآشامها همانطور که همیشه تکلیفشان بدون هرگونه رودربایستی چه برای شخصیتهای داستان و چه مخاطبان مشخص است، از چیزهای مشخصی نیرو میگیرند و از برخی چیزهای دیگر بهشدت پرهیز میکنند. خون مایهی حیات آنهاست و عواملی چون صلیب و آب مقدس سبب حفاظت دیگر افراد نسبت به حملات آنها میشوند.
تمام این مسائل اما رخ مشخصی دارند. برخی برای شخص خونآشام کاملا مفید هستند و برخی دیگر، سبب عذاب و حتی مرگِ او میشوند. در اینجا اما یک نکتهی خاکستری نیز پدید میآید. همهمان میدانیم که خونآشامها همیشه برای بیرون آمدن از خلوتگاهشان نیازمند تاریکیِ شب هستند؛ چرا که نور خورشید تاثیرات بد و جبرانناپذیری را بر روی این دسته موجودات میگذارد.
حال نوبت آن میرسد که خودتان را بهجای یک خونآشام تصور کنید. سالیان سال بهدنبال تغذیه بودهاید و عواملی چون روشنایی روز و زودگذر بودن شبها مانع شما میشدند. اما دیگر دوران عذاب کشیدن تمام شده است. شهر بارو حکم یک بهشت را برایتان دارد که در آن محدودیتی در کار نیست. میان این شهر مفهوم خونآشام به جایی جز افسانهها بازنمیگردد و هیچ ایدهای نسبت به شما و تمایلاتتان وجود ندارد. آزاد میباشید تا هر عملی که پیشتر به سختی توان انجامش را داشتید را به سادگی آب خوردن انجام دهید. پایهی داستانِ ۳۰ روز از شب همین است، اما با این تفاوت که شمای خواننده همچون بسیاری از آثار قهرمانپرورِ دیگر، در سمت مردمانِ بیگناه و از همهجا بیخبری هستید که بعید است توان مبارزه داشته باشند.
در ابتدای این کمیک پی میبریم که شهر بارو به نقطهای از زمان رسیده است که باید به پیشواز شب طولانیِ خودش برود. دیگر تا ۳۰ روز (برخلاف مدت زمان اصلی و ۶۵ روزه) خبری از روشنایی روز نیست و همهجا از برف، کولاک و البته تاریکی پر میشود. در همین صفحات نیز از دو شخصیت اصلی داستان که زن و شوهری میانسال هستند رونمایی به عمل میآید. آنها به عنوان پلیسهای شهر، وظیفهی رسیدگی به برخی امور مهم را دارند. هرچند که نمیتوان گفت کار این زوج چندان سخت است، چون شهر بارو برخلاف ظاهر ناآرامش بسیار در آرامش بهسر میبرد.
نخستین اتفاق تکاندهنده در این کمیک چنین است که گویا دیگر مفهومِ زمان روی خوشِ خود را به خونآشامهای درنده نشان میدهد. برای اولین بار زمان به یاری این موجودات میآید و دستشان را بهطور کامل باز میگذارد. آنها دیگر نیازی به نگرانی از بابت نور خورشید ندارند. هرچقدر که طی سالها از لذتهای زودگذرشان محروم ماندند، اکنون زمان تسویهحساب فرارسیده است. خونآشامهای کمیکِ ۳۰ روز از شب همچون گلهای از حیوانات درنده میمانند که چشم چوپانها را بهدور دیدهاند و به هدف واقعی خود یا همان ارضای امیال حقیقیشان دست پیدا کردهاند. از همین قبیل مسائل است که سبب میشود تا مخاطب علاوه بر استقبال از ایدهی داستان، این سوال برایش پیش بیاید که بالاخره در انتها چه میشود؟
استیو نایلز پلات داستانش را بهدرستی میچیند و حتی با کمکِ تصویرگرِ کمیک، بن تمپلاسمیت، شیوهی صحیحی را برای سفر مخاطب میان اتمسفر سرد و بیرحمِ شهر بارو برمیگزیند. او که میداند در چنین داستانهایی تنها دیالوگهای داخل حباب نمیتوانند موجب پیشروی و عمق بخشیدن به داستان شوند، یک راویِ توصیفکننده را به سراغ داستانش فرامیخواند. این راویِ مرموز اما توصیفات بهغایت جالبی را از حال و احوال این شهر و مردمانش تحویل خواننده میدهد. راوی از نخستین لحظات داستان تا پایانش همراه مخاطب میماند و با خونسردیای که میان سخنانش نهفته شده است از این تهاجم و قتلعام نقل میکند.

داستان کمیک 30 Days of Night با آنکه محتوای جالبی دارد، از مشکلات بزرگی رنج میبرد که سبب میگردد یک تجربهی ناکامل و کوتاه برای خواننده رقم زده شود. داستان بسیار شتابزده است و سعی دارد نهایت سرعت خودش را در زمینهی کنارهم قرار دادن رخدادها نشانمان دهد. نویسنده بسیار بر این موضوع تاکید دارد که هرچه سریعتر به سراغ اصل مطلب برود و کار خودش را به اتمام برساند.
کاملا صحیح است اگر بگوییم که ۳۰ روز از شب، از محتوای جالب و خوبی برخوردار میباشد، اما این محتوا قربانی تصمیمات اشتباه خالقین میشود. اینطور فرض کنید که بهعنوان نویسنده، از فضای حداقلی که برای روایت دراختیار دارید میکاهید و تمام موقعیتهایی که برای بهتر شدنِ داستان، پیشِ رویتان قرار میگیرند را از بین میبرید. حتی بر مبنای نظر شخصیام، نویسنده میتوانست برای زیبایی کار و نشان دادن تمامی پتانسیلها، داستان کمیک خودش را به ۳۰ شماره افزایش دهد و طی آن، هر شماره بیانگرِ یک شب در شهر بارو باشد.
از آنجایی که تیم استیو نایلز و بن تمپلاسمیت در همکاری با یکدیگر بسیار خوب و راضیکننده عمل میکنند، اما در بخش طراحی نیز مشکلاتی وجود دارد. در این کمیک نماهای نزدیک، بن تمپلاسمیت را به چالش عظیمی میکشند. هرچقدر که اتمسفرِ کمیک گیرا و هماهنگ با پلات است، به همان میزان برخی پنلها بهطورکامل غیرقابل فهم میباشند. حتی این مشکل هنگامی که توسط یک خوانندهی تازهوارد دیده شود، بدون هیچ شکی او را گیج خواهد کرد و مجالی برای درکِ مضامین به او نمیدهد. از سمت دیگر، ممکن است که شیوهی طراحیهای هذیانوارِ استیو نایلز برای هر خوانندهای جالب نباشد.

کمیک ۳۰ روز از شب بهعنوان یک تجربهی کوتاهمدت اصلا اثر بدی محسوب نمیشود. این کمیک داستان و ایدهای در قلب خود دارد که طی لحظات اول مخاطب را جذبِ خود میکنند و باعث میشوند که او تا انتها همراهیشان کند. اما اگر بخواهیم واقعبین باشیم، کمیک میان تکتک صفحاتش در تقلای گستردهتر شدن است، اما مشخصا این تقلا بههیچعنوان سبب پیشرفتِ وضعیت نشده است. در انتهای کار، از دل همهی این مسائل کمیکی کوتاه بیرون آمده که فقط برای یکبار خواندن، آنهم در یک شب طولانی، ارزش ناقصِ خود را نشان میدهد.