روایت «یاشین آزادبیگی» از دنیای ترجمه بعد از چاپ «زنی به نام راکل»
دیستوپیا؛ حقیقت دارد
مترجم ادبیات غرب در گفتوگو با دیستوپین:
ممیزیها مترجم را دلسرد میکند
نویسندگی آن است که اول به فکر درآمد دیگری باشی
«یاشین آزادبیگی»، با «زنی به نام راکل» جدیدترین کارش را روانه بازار کتاب کرد تا این روزها دوباره نام او در ترجمه کتابهای خاص قرار بگیرد. او که دغدغهاش رعایت حق کپی رایت است و اولین ترجمه یک اثر برایش بسیار بااهمیت است سعی دارد آثار خاص و خواندهنشده را روانه بازار کتاب کند و گرچه معتقد است فضای ترجمه از لحاظ مالی چیزی برای به دست آوردن ندارد ولی همانقدر هم معتقد است که باید برای انتخاب و ارائه اثر قابل ترجمه و همینطور احترام به ذائقه مخاطب وقت و انرژی گذاشت. یاشین آزادبیگی در گفتوگو با دیستوپین از کتاب جدیدش، فضای کار ترجمه و عشق و دلسردی از این فضا گفت. او که در آخرین مصاحبه نویسنده کتاب زنی به نام راکل نامش بهعنوان مترجم ایرانی بارها مطرح شد، از دیستوپیا و علاقهاش به این ژانر که ممکن است روزی کتابی هم با این سبک ترجمه کند صحبت کرد که در ادامه میخوانید.

صحبتهای خواندنی یاشین آزادبیگی را که بهخاطر عشقش به ترجمه کتاب از شغلش استعفا داد را بخوانید.
- چطور شد که کار ترجمه کتاب را انتخاب کردید؟
یادم است که از همان حدود نوجوانی به خواندن رمانهای «ژول ورن» علاقهمند و هرچه بزرگتر شدم نویسندگان دیگری همچون «چارلز دیکنز» و «اسکار وایلد» را نیز شناختم. همین علاقهام به ادبیات غرب باعث شد در مقطع کارشناسی و همینطور مقطع کارشناسی ارشد، رشتهی زبان و ادبیات انگلیسی را انتخاب کنم و در این بین با نویسندگانی آشنا شدم که احساس کردم ترجمۀ آثارشان میتواند درهای جهان تازهای را در برابر علاقهمندان به ادبیات غرب در ایران بگشاید.
- دیدگاه شما قبل از ورود به وادی ترجمه و حالا که در این حرفه شناختهشده هستید نسبت به فضای ترجمه کتاب چگونه است؟
راستش حرفۀ ترجمۀ ادبی را با ذوق و شوق فراوان آغاز کردم و هنوز هم این ذوق و شوق در من وجود دارد، این اشتیاق به حدی است، تا جایی که من حدود بیست ماه کارمند بانک تجارت در بجنورد بودم و بعد از قبولی در آزمون کارشناسی ارشد زبان و ادبیات انگلیسی در دانشگاه کرج، وقتی بانک حاضر به همکاری برای ادامۀ تحصیلم نشد، از درآمدم و موقعیت خوبی که در بانک داشتم گذشتم و استعفا دادم و به سمت ادامۀ تحصیل و مطالعه رفتم، هر چند میۀدانستم که بعد از فارغالتحصیلی نمیتوانم شغلی را که از لحاظ اقتصادی درآمد خوبی داشته باشد پیدا کنم اما تصمیمم را گرفته بودم، تصمیمم رفتن به دنبال علاقهام بود و در حال حاضر نمیدانم این تصمیم من حماقت یا شجاعت بوده فقط این را میدانم که وقتی کارمند بانک بودم فشار کار آنقدر زیاد بود که نمیتوانستم با آسایش خاطر کتاب بخوانم و ترجمه کنم. اما آنچه که این روزها من را کمی در وادی ترجمۀ ادبی دلسرد میکند ترجمۀ کتابهای زرد است و این که افراد گوناگونی دست به ترجمه میزنند و نظارت چندانی بر ترجمههای آنان وجود ندارد و گاهی دیده میشود که از یک کتاب چند ترجمه در یک زمان بیرون میآید که علت اصلی این امر پول و اقتصاد است.
- کتاب «در جاده» اولین کتاب ترجمه شده شما بود؟ چه کتابهایی را تا حالا ترجمه کردید؟
«آنچه بر دوش میکشیدند» مجموعهای از داستانهای کوتاه نویسندگان بزرگ بود که آن کتاب اولین کار ترجمه و چاپ من بود و نشر گلآذین آن را منتشر کرد. بعد از آن نمایشنامۀ «مانکنها» را به قلم «لوئیز والدز» که در واقع نوعی تازه از تئاتر آمریکای لاتین با نام «آکتو» بود را ترجمه کردم که آن را هم نشر گلآذین منتشر کرد. سپس کتاب «در جاده» به قلم «جک کرواک» با ترجمۀ من در نشر کولهپشتی چاپ شد.
رمان «لینکلن در برزخ» به قلم «جورج ساندرز» کار بعدی ترجمهام بود که نشر نفیر زحمت چاپ آن را بر عهده گرفت. آخرین کتابم هم نمایشنامهای فمینیستی با عنوان «زنی به نام راکل است» که خانم «نورا گلیکمن» آرژانتینی آن را نوشته است و با ترجمۀ من در نشر پیام چارسو به چاپ رسیده است. علاوه بر اینها داستانهای کوتاه متعددی را در مجلاتی همچون گلستانه، کرگدن، برگ هنر و نیز نشریاتی الکترونیکی ترجمه کرده و به چاپ رساندهام.
- از «سوفی و فرشته» هم بگویید، این داستان بین داستانهای ترجمهشده شما جزو محبوبها بود.
«سوفی و فرشته» داستانی از ژانر رئالیسم جادویی در مجموعهای از داستانهای کوتاه «زنان آمریکای لاتین» بود که دوست خواهرم از آمریکا برایم آورده بود و ترجمۀ این مجموعه انتخاب و سلیقۀ خودم بود. «سوفی و فرشته» داستان بسیار جذابی است که از نظر خودم جزو عالیترین نمونههای ژانر رئالیسم جادویی است؛ به چالش کشیدن مواردی همچون دوشیزگی، سنت و دیگر موارد، داستانی درخور توجه را در برابر چشمهای مخاطب میگذارد. این داستان با ترجمۀ من در مجلۀ برگ هنر چاپ شده و دوستان میتوانند آن را تهیه کنند.
- این داستان فضای متفاوتی دارد؟ برای ترجمهاش به چالش نخوردید؟
همانطور که گفتم سوفی و فرشته از خانم دورا آلونسو داستانی کوتاه از مجموعهای از داستانهای کوتاه زنان آمریکای لاتین است که هنوز در حال ترجمهاش هستم. حدود سیودو داستان که یک در میان به ژانر رئال و ژانر رئالیسم جادویی تعلق دارند. مثلا داستان اول رئال است و داستان دوم رئال جادویی و همینطور مابقی داستانها. این داستان را از متن انگلیسی ترجمه کردهام و درک و دریافت برخی جملات دشوار بود، اما سعی میکردم در این بین از راهنماییهای دیگر مترجمان نیز استفاده کنم تا ترجمۀ شایسته و قابل دفاعی را به مخاطبان عزیز ارائه دهم.
- یک مترجم چقدر شناخت از ادبیات دنیا لازم دارد تا بتواند از پس این کار بر بیاید؟
معمولا برای یک مترجم ادبی، شایسته این است که حداقل شناخت نسبی نسبت به ادبیات جهان داشته باشد و صرف این که بتواند جملات را از زبان مبدا به زبان مقصد برگرداند کافی نیست. زیرا به هر حال یک مترجم ادبی با مدیومی با عنوان ادبیات سر و کار دارد و ادبیات نیز با مدیومهای متفاوتی همچون سینما، فرهنگ و دیگر موارد ارتباط دارد، قطعا این آگاهی به ترجمۀ بهتری از متون ادبی منجر خواهد شد.
- چقدر برای مرتببودن جملهها و قابل فهم بودن مخاطبان مجبور به تغییر میشوید؟
من تمام تلاشم را میکنم تا هم به متن اصلی وفادار بمانم و هم ترجمهای روان و قابل فهم را به مخاطبان ادبیات ارائه دهم تا بتوانند در عین این که اتمسفر و حال و هوای اثر را احساس کنند در درک جملات نیز با مشکلی مواجه نشوند.
- ممیزیها برای ترجمه کارتان را سختتر نمیکند؟
حتما سانسور و ممیزی یکی از اصلیترین مواردی است که بسیاری از نویسندگان و مترجمان را دلسرد میکند. این که نویسنده و مترجمی که واقعا دغدغۀ ادبیات دارد تلاش زیادی را به خرج میدهد و خون دل میخورد تا اثری شایسته را به مخاطبان تحویل دهد و بعد میبیند که عدهای بیسواد در جایی نشستهاند و خیلی راحت به آنها میگویند که این جملات را باید حذف یا اصلاح کنید باعث سرخوردگی و حتی در مواردی باعث افسردگی نویسنده و مترجم میشود.
- از وضعیت ترجمه و مترجمها در ایران بگویید؟ فضای ترجمه در ایران را بهطور کلی چطور میبینید؟
متاسفانه در حال حاضر وضعیتی اسفبار و دلسردکننده بر فضای ترجمه در ایران حاکم است. بخش قابل توجهی از مترجمان خوب ایران از وضعیت اقتصادی خوبی برخوردار نیستند و از طرفی نیز این روزها تعداد کسانی که به ترجمۀ ادبی روی آوردهاند تقریبا زیاد شده و نظارت چندانی بر ترجمۀ آنها نیست. از این روست که برخی ترجمهها صرفا تحتاللفظی هستند و از دقت لازم برخوردار نیستند. از سویی دیگر عدم وجود قانون کپی رایت در ایران باعث شده تا ترجمههای متعددی از یک کتاب معروف ظرف مدت کوتاهی به بازار بیاید که این مسئله نیز اعصاب مترجمان و مخاطبان را خرد میکند و قطعا علت اصلی این امر همان مسائل مالی و اقتصادی هستند. یکی از بهترین مواردی که میتوانم این روزها در این باره به آن اشاره کنم کتاب کلارا و خورشید از کازئو ایشی گورو است که همینطور دارد ترجمه و ترجمه میشود.
- توصیه شما برای دوستانی که میخواهند وارد وادی ترجمه کتاب شوند؟
توصیۀ من به دوستانی که میخواهند پا به وادی ترجمۀ ادبی بگذارند همان توصیهای است که ویلیام فاکنر به علاقهمندان به نویسندگی میکند. ویلیام فاکنر میگوید قانون اول نویسندگی آن است که اول به فکر درآمد دیگری باشی.
- درمورد تازهترین اثرتان «زنی به نام راکل» هم کمی بگویید.
«زنی به نام راکل» نمایشنامهای بر اساس واقعیت است، زندگی و ماجراهای زنی شجاع به نام راکل لیبرمن که تلاش میکند با چالشها و سختیهای جهان مردسالار مواجه شود و از شرافت و حیثیت خویش دفاع کند. نورا گلیکمن با شخصیتپردازیهای درست و استفاده از درونمایههای فمینیستی نمایشنامهای جذاب و درخور تامل را برای مخاطبان تئاتر خلق کرده است. او نویسنده، مترجم و منتقدی است که در کالج کوئینز در نیویورک ادبیات آمریکای لاتین را درس میدهد و صدای زنان بیپناه و سرکوبشدهایست که در تلاشند با ارادۀ خویش از هویتی مستقل برخوردار باشند و از هرگونه خفت و تحقیر بیزارند. خواندن این نمایشنامه در این روزها که جنبشهای اعتراضی زنان شجاع سمت و سویی تازه پیداکرده است چندان خالی از لطف نیست. «زنی به نام راکل» اولین اثری است که از نورا گلیکمن در ایران ترجمه و چاپ میشود. این نمایشنامه با ترجمۀ من توسط انتشارات پیامچارسو بهچاپ رسیده است.
- بیشتر علاقهمند به ترجمه کدام سبک ادبیاتی هستید؟
شخصا به ادبیات اسکاندیناوی، ایرلند، ژاپن، آمریکای شمالیِ نیمۀ اول قرن بیستم و آمریکای لاتین ارادت خاص دارم و دوست دارم آثاری از نویسندگان این سرزمینها را بخوانم و ترجمه کنم.
- به خواندن چه سبک کتابی علاقهمندید؟
در کل ادبیات جدی و دغدغهمند را دوست دارم حال چه کلاسیک باشند، چه مدرن و چه پستمدرن.
- بین نویسندههای ایرانی و خارج از ایران کار کدام نویسندهها را بیشتر میخوانید؟
راستش بی هیچ ادعائی میگویم که من نام بسیاری از نویسندههای وطنی را میدانم اما متاسفانه بسیاری از آثارشان را نخواندهام و این عیب و ایراد بزرگی است؛ هرچند نمیخواهم بگویم که تمام وقتم را صرف ادبیات غرب کردهام و هنوز هم آثار زیاد و متفاوتی از ادبیات غرب وجود دارند که آنها را نخواندهام. اما در میان نویسندگان وطنی بهرام صادقی، شاهرخ مسکوب، بیژن الهی، غزاله علیزاده و شهرنوش پارسیپور و در میان خارجیها شروود اندرسون، جیمز جویس، ساموئل بکت، جوزف کنراد و لوئی فردینان سلین را دوست دارم.
- به فضای دیگری برویم، به نظر شما پادآرمان شهرها در دنیای واقعی وجود دارند؟
به نظرم سرزمینی به نام ایران که در حال حاضر در آن زندگی میکنیم بهترین نمونه از پادآرمان شهر و دیسوتپیائی است که میتوان به آن اشاره کرد.
- به فضای دیستوپیا علاقه دارید؟ کتابی با این فضا را با ترجمه شما خواهیم خواند؟
فضای دیستوپیا و پادآرمان شهری فضای خاص و منحصربهفردی است که طرفداران خاص خود را دارد و من هم جزو این طرفداران هستم. به نظرم نویسندگانی که خیلی خوب میتوانند چنین آثاری را خلق کنند نویسندگان کار درست با قوۀ تخیل بسیار قدرتمند هستند که از میانشان میتوان از الدوس هاکسلی و دنیای قشنگِ نو، اچ. جی ولز و اولین مرد در ماه و اِم. پی. شیِل و ابر بنفش نام برد و البته هیچ بعید نیست که من هم روزی کتابی در این ژانر را ترجمه کنم.
در واقع اگر در یوتوپیا یا مدینۀ فاضله ما با فضایی روبهرو هستیم که فضایی امیدوارکننده است و بر روی سعادت و رستگاری انسان تاکید میشود مخاطب در دیستوپیا یا پادآرمان شهر با فضایی مواجه میشود که درست نقطۀ مقابل یوتوپیا است و هر آنچه هست تباهی، سیاهی، ناامیدی، شر مطلق، هرجومرج و ویرانی است. ساکنان دیستوپیا ساکنانی افسرده و سرخورده هستند که انگار همچون روباتها به زندگی خویش ادامه میدهند و فاقد هرگونه انگیزه برای ادامۀ زندگیاند.