اَبَرقهرمانان فرنگ و اَبَرپهلوانان ما

ابرقهرمان… شاید اولین تصویری که با شنیدن این واژه در ذهنمان شکل می‌گیرد، سوپرهیروها و ویلن‌های کمیک‌بوک‌ها با کاستوم‌های پر زرق‌وبرق و ابزارهای عجیب در دستشان، نقاب‌ها و چشم‌بندها روی فک فوقانی و شنل‌های باشکوه دست‌وپاگیر روی دوششان باشد (انیمیشن Incredibles را که یادتان نرفته است). اما اولین تصویری که با شنیدن این واژه در ذهن من می‌درخشد، فرابشری است که با دیوان و اژدهایان پنجه‌در‌پنجه می‌شود و با ایزدان تاریک معامله می‌کند. ابرقهرمان جاافتاده در باور عامه، یک ابرآدمیزاد گاهی هم ناآدمیزاد است که یا قدرت‌های ماوراءالطبیعه از آقاجان و خانم‌جانش به او ارث رسیده یا یک آدم خیلی عادی و در اکثر موارد مفلس و بازنده است که ازقضا تقدیرش با جوهر ازمابهتران نوشته شده و یک روز ناغافل صاعقه به سرش می‌زند و کله‌ی ‌سحر می‌بیند می‌تواند با لیزرِ چشم‌هایش دیوار را سوراخ کند و اگر از نوک یک آسمان‌خراش شپلق بیفتد پایین، سالم و سرحال از جایش بلند می‌شود، بدون ذره‌ای غُرشدگی استخوان لگن. حالا این خانم یا آقای ابرآدمیزاد باید بنشیند دودوتا چهارتا کند و تصمیم بگیرد می‌خواهد از این موهبت خدادادی که تصادفی یا عامدانه در دامنش افتاده استفاده‌ی خیر کند یا شر. این‌طور می‌شود که برچسب “هدف والا” به قصه‌ی ابرقهرمان‌ها سنجاق می‌شود.

اگر خوب نگاه کنیم، ذره‌ای دقت کنیم، کمی ریزتر شویم، یک مقدار تیزبازی دربیاوریم می‌بینیم ابرقهرمان‌ها همه جا هستند. مثلا انیمه‌ها پر است از ابرقهرمان و ابرشرور. راه دور هم نمی‌رویم، همین وان‌پیس[1]… بله… حتما باید مدرسه‌ی قهرمانانه‌ی من باشد که لقب سوپرهیرویی بگیرد؟ وان‌پیس پر از ابرقهرمان و ابرشرور است. از قهرمان‌هایی مثل اِیس[2]، لوفی[3]، شنکس[4] و ادوارد نیوگِیت وایت برد[5] افسانه‌ای بگیر تا شرورهای خبیثی مثل بیگ مام و تیچ و کایدو[6] و بلاتکلیفان بین این دو مفهوم مثل کروکدیل[7] یا آدمیرال‌ها و ژنرال‌های مارین فورد که ردپای پررنگشان در گذشته‌ی کاراکترها مشهود است و بک‌استوری‌هایشان حسابی اشکمان را در میاورد.

حتی مفهوم “شجره‌ی دی”[8]  گره خورده است با مفهوم ابرقهرمانی: (D. family,  the enemies of God). خاندان لوفی، اِیس و خود شخص گلد راجر[9]؛ شجره‌ی دی دشمن خدایان هستند. این خدایان در انیمه به خاندانی اشاره دارد به نام اژدهایان سَماوی[10] که داعیه‌ی خدایی دارند. آن‌ها می‌گویند تمام جهان مخلوق حضرات است و به این ‌وسیله همه‌ی آفریده‌های خاکی و آبی برده‌ی ایشان هستند. ملاحظه بفرمایید: یک هدف والا برای نجات ابنا بشر و تمام مخلوقات از شر ایزدان دروغین ستمگر. اگر این ابرقهرمان نیست پس مرد عنکبوتی که هدف غایی‌اش عصبانی‌نکردن عمه مِی است، ابرقهرمان است؟(گرچه نویسنده خود طرفدار این شخصیت است).

یک اصل دیگر برای پذیرش در آزمون صلاحیت ابرقهرمانی چنبره‌ی توده‌ی ابر سیاه تراژدی بر فراز حیات و ممات قهرمان مذکور است. به عبارتی قهرمانی که سرگذشت یا داستان زندگی یا سرانجام تراژیک نداشته باشد، ابرقهرمان یا ابرشرور نمی‌شود. اگر هم بشود در یادها باقی نخواهد ماند. به‌عنوان ‌مثال مگنِتو[11] ابرقهرمانی که شرور شد بعد دوباره به جمع یاران پروفسور X بازگشت و دوباره از راه به‌در شد و این سیکل تا ناکجا ادامه پیدا کرد. اریک لِنشر[12] که کودکی­اش در اردوگاه‌های کار اجباری آشوویتس جهنمی ‌زنده بود، یا وولورین[13]، ابرآدمیزادی که هرگز نمی‌میرد. از این تراژیک‌تر هم داریم؟

حالا یک سری بزنیم به سرنوشت تاریک بعضی قهرمان‌های وان‌پیس. اینجا به‌طور اخص می‌روم سراغ کاراکتر موردعلاقه‌ام که به نظرم ابرقهرمانی بود که از یک بچه‌ی مردنیِ بی‌آتیه عضو گنگ خلاف‌کارها[14]  یک قهرمان و ناجی خلق کرد (اسپویل: نجات لوفی بعد از آرک مارین فورد و نجات بسیاری دیگر).

Donquixote  Rosinante ملقب به Corazon، این کاراکتر تمام خصوصیات یک ابرقهرمان را داشت. گذشته‌ی تاریک که در آن برادر شرورش Doflamingo پدرشان را کشت و هزار بلا سر کورازون که برادر کوچکش بود آورد (خطر اسپویل در ادامه). ولی کورازون آدم خوبی می‌مانَد، برای درمان بیماری یک پسربچه‌ی تلخ روبه‌موت[15] به هر دری می‌زند و در انتها هم خودش را برای نجات این بچه فدا می‌کند. این را بگویم که کورازون هم مثل جوکر علاقه‌ی خاصی به آتش‌زدن بیمارستان‌ها داشت. حتی گریم او هم شما را یاد جوکر می‌اندازد. او یک آدمیرال نیروی دریایی مخفی بود که برای نجات دنیا از شر برادر شرورش جانش را کف دستش گذاشت. لازم به ذکر است نیروهای فوق‌بشری در این انیمه مادرزادی نیست و با خوردن یک میوه ی شیطانی به نام devil fruit مثل  gomu gomu fruitیا flame flame fruit میسر می‌شود. میوه‌ی مذکور عوارض جانبی هم دارد. چیز نایابی‌ست که به‌خاطرش آدم هم می‌کشند. کورازون calm calm fruit خورده بود و قدرت غمناک و مظلومانه‌ای داشت به نام سکوت.

بی‌انصافی است اگر این‌جا نامی از Tokyo Revengers و گنگ Toman (Tokyo Manji Gang)  نیاوریم. شخصیت‌هایی بدون قدرت‌های ابرانسانی. بچه‌های آدمی‌زاد؛ فانیانی که با یک ضربه به سر یا چرخش چاقو در شکم خواهند مرد. آدم‌های عادی که از گوشت و خون‌اند و فناپذیر. قهرمان‌هایی کم‌سن‌و‌سال که قدرتشان در مشت و لگدهایشان است و شرورهایی که نیروی برترشان از مغزشان سرچشمه می‌گیرد. اما اگر به انگیزه‌های والایشان نگاه کنیم، یک سروگردن از ابرقهرمانان و شرورهای همتایشان بالاترند.

قهرمانان کمیک‌بوک‌ها در مقابل کاریزمای کاراکترهای اورجینال و بی‌نظیر انیمه و مانگا رنگ می‌بازند و این نکته‌ی درستی است. اما نمی‌شود منکر جذابیت گه‌گاه دلربای قهرمانان مارول و دی‌سی شد. گرچه شرورهایش چنگی به دل نمی‌زنند، مگر لوکی[16] سبزینه‌پوش بدشانس رِند که معرف حضور همه هست. رورشاک[17] کاراکتر جوهرین با حضور و جاذبه‌ی غریب و داستان زندگی اندوه‌بارش که روی مرز باریک بین پروتاگونیست و آنتاگونیست راه می‌رود. جوکر که همه‌چیز درباره‌اش مسحورکننده است. و چه ضدقهرمانی بهتر از کنستانتین[18] کارآگاه و ساحر بدبین تلخ با نیروهای ماوراءالطبیعی، کمی دیوانگی، خلق‌وخوی متغیر و سیگار همیشه کنج لبش که مدام در کشمکش درونی میان تمایل به انجام کار خوب و بی‌تفاوتی ذاتی‌اش است.

حالا سوال این‌جاست آیا ابرقهرمان‌ها زاده‌ی دنیای معاصر هستند یا پیش از آن؟ راستش نشانه‌های ابرآدم را می‌شود در فرهنگ خودمان هم پیدا کرد. از نظر اسطوره‌شناسان ایرانی اولین ابرپهلوان تاریخ بشر “کیومرث پیشدادی” بوده که در بُندَهِش و اوستا بارها از او یاد شده و حرف ‌و حدیث پشتش زیاد است. طبق اساطیر مَزًدَیَسًنا کیومرث نه‌تنها نخستین ابرقهرمان بلکه نخستین آدمیزاد و نخستین پادشاه هم هست. جالب آن‌که معنای نامش کیو _ به معنای جان، زندگانی _ و مَرت _ به معنای مرگ، میرنده، فناپذیر _ به سرنوشت  محتوم او و تمام آدمی‌زادان اشاره دارد… زندگانی میرا. جناب کیومرث‌خان ابعاد یک غول را داشته، هزاران سال پس از خلقت بی‌حرکت بوده است تا زمانی که اهریمن به همراهی دیوان به جهان یورش برد. نباتات و چهارپایان و آبزیان همه گوش‌به‌فرمانش بودند و ابرآدمیزاد درخور توجهی بوده است.

اجازه دهید یک ابرپهلوان کمتر شناخته‌شده‌ی دیگر را معرفی کنم. “گرشاسب” اژدهاکش که “گَندَرِوه زرین پاشنه” و نُه پسر “پَثنیه”را از سر راه برداشته است. “سناویذکه” سنگین‌دستِ شاخ‌دار را کشته است و همه‌ی نیروهای پلید از دستش عاصی بودند. گویا سناویذکه جادوپیشه بوده و قدرت این را داشته که دوباره جوان شود و قصدش هم چرخ‌کردن زمین و گردونه ساختن آسمان و احضار اهریمن بوده است. طبق مستندات گَندروه و پسران پثنیه هم شرورهای پلشتی بوده‌اند.

تراژدی داستان گرشاسب از این‌جا آغاز می‌شود که او فریب یک پری به نام “توس‌پری” را می‌خورد و به گناه آلوده می‌شود. ایزدان به‌خاطر اعمال پهلوانی‌اش او را به دوزخ نمی‌فرستند و از آن‌طرف رنگ بهشت را هم نمی‌بیند و تا روز تنِ پسین _ قیامت _ در عالم همتگان _ احتمالا برزخ یا مثل زامبی در دنیای خودمان _ می‌ماند. به عبارتی به خاطر یک نظر حلال تمام قهرمانی‌ها و نجات بشر از شر نیروهای پلید دود می‌شود و به هوا می‌رود.

چیزک حائز توجه دیگری در داستان گرشاسب وجود دارد. گویا مقدر بوده گرشاسب تنها کشنده‌ی «ضحاک» باشد. این‌طور که در آخرالزمان ضحاک از بند می‌گریزد و گرشاسب با گرز خود او را از پای درمی‌آورد. آشنا به‌نظر می‌رسد. به نظر این‌جانب گرشاسب صد برابر از هالک شایسته‌تر است تا جایی که نوشته‌اند: «اژدهای شاخ‌دار را بکشت و هنگام نیمروز گرشاسب در آوندی آهنین (دیگ) بر پشت آن (جناب اژدها) خوراک می‌پخت.» اژدهای نامبرده زهرآلود بوده و هر جنبنده‌ای برایش حکم خوراکی داشته است.

شاید بد نباشد توضیح کوتاه کمی متفاوت هم درباره‌ی ابرشرور شهیر اسطوره‌های ایران، یعنی ضحاک ماردوش بدهیم. گویا شباهت‌هایی میان سرگذشت ضحاک و “پرومته” وجود دارد. زئوس خدای خدایان پرومته را که آتش را در اختیار بشر قرار داده بود، مجازات می‌کند و او را در کوه قفقاز به بند می‌کشد و کرکسی مامور می‌شود هر صبح سینه‌ی پرومته را بشکافد و قلبش را بیرون بکشد تا از دلش روی زمین خون بریزد. ضحاک هم وقتی به دست فریدون اسیر می‌شود و فریدون قصد جانش را می‌کند، فرشته‌ای ظاهر می‌شود و به فریدون امر می‌کند به‌جای کشتن ضحاک او را در دماوند کوه به بند بکشد تا خون دلش به زمین ریزد. تشابه جالبی است.

نکته‌ی دیگر درباره‌ی ابرپهلوانان این است که قدرت فرابشری آن‌ها از چیزی به نام “فَرّ ایزدی” نشات می‌گیرد و هر که فَر از او رخت بربندد می‌شود آدمی شبیه به تونی استارک فقید بدون تجهیزات مرد آهنی‌اش. انتقال این نیرو و فَر هم جالب است. فَر به شکل یک پرنده از وجود آدمیزاد کنده می‌شود و داخل بدن کسی فرو می‌رود که از میزبان قبلی‌اش موجه‌تر و آدم بهتری باشد.

نمونه‌های ابرپهلوانان ایرانی فراوان است و مجال کم. مخلص کلام این‌که ابرپهلوانان چیزی کم از ابرقهرمانان جهانی ندارند، ولی به دلایلی مهجور مانده‌اند و ما سوپرهیروها را مختص مملکت فرنگ می‌دانیم. امید که روزی ما هم سوپرهیروهای معاصر کاریزماتیکی داشته باشیم و بچه‌ها و جوان‌های آینده در آن روز  به‌خصوص، خیلی بی‌دلیل، عجیب معجزه‌آسا و ناغافل از کمیک‌بوک‌های خوش‌رنگ‌و‌لعاب فرنگ خسته شوند و نیم‌نگاهی به کتاب‌های مصور خودمان بیاندازند. قهرمان‌هایی که از بک‌استوری‌های تلخ، گذشته‌ی غمناک، سرگذشت عجیب، شخصیت شوخ‌وشنگ تودل‌برو تا سرد و تاریک و دگردیسی‌های فرای تصورات با همتایان فرنگی‌شان شانه‌به‌شانه‌اند.


[1] One piece.

[2] Portgas D.Ac.

[3] Monkey D.Luffy.

[4] Shanks.

[5] Whitebeard.

[6] Kaido.

[7] Crocodile.

[8] The D. Family.

[9] Gol D. Roger.

[10] Celestial dragons.

[11] Magneto.

[12] Erik Lehnsherr.

[13] Wolverine.

[14] .منظور نویسنده Trafalgar D. Water Law  است.

[15].Law

[16] .Loki

[17] Rorschach.

[18] .John Constantine

زمان‌سوار را از راما بخرید

پیام بگذارید