نیرنگ آلتا-آترنا
بِگویا از خواب بیدار شد و بار دیگر از پنجرهی سیاهچاله به آسمان نگاه کرد. آسمان همچنان به سیاهی قیر بود. پنج شب بود که در آن سیاهچالهی نمور حبس بود و جز خوابیدن و خالی کردن مثانهاش کاری نمیتوانست انجام دهد. بگویا تشنه بود. گرسنه هم…