مرور برچسب

داستان وحشت

«کفایت و مجازات»

تو چپ‌دست نبودی اما تمام این هشت سال را با همین دست چکش زده‌ای.همیشه یک‌جور شروع می‌شود: ساعت سه صبح، روز پنجم آذر ماه، می‌روی زیر زمین شلوغتان و چکش گنده‌ی سر نقره‌ای‌ات را پیدا می‌کنی. کنارش یک میخ گذاشته‌ای،‌

«یک مَردِ مُرده»

یک مرد مردهداستان کوتاهژانر وحشتعصری سرد و زمستانی بود که به خودم آمدم در میانه‌ی جنگل انبوه ماشین‌ها، بی‌هدف. هیبت ژولیده‌ی کوتوله‌ای که آستینم را به شدت می‌کشید با صدای منحوسش انگار زوزه کشید:«یه کمکی به من بکن... داری یه…