نکرونومیکون
کتاب العزیف
یا
نکرونومیکون
اکثریت ما این کتاب را با عنوان نکرونومیکون میشناسیم و تابحال حتی کلمه العزیف هم بگوشمان نخورده.
شاید یکی از مهمترین دلایل اینکه این نام، به نسبت عنوان لاتین آن اینقدر محجور مانده، عدم وجود نسخ کافی عربی کتاب در بازار یا در میان مجموعه داران باشد…یا شاید هم اکثریت ما آنقدر شجاع یا شاید هم احمق نیستیم که با نسخه اصلی کتاب، سروکله بزنیم.
همانطور که در ابتدای متن اشاره کردم، عنوان اصلی کتاب، یعنی نسخه عربی و همان نسخهای که عبدالله الحظرد اولینبار به رشته تحریر درآورده، العزیف است.
العزیف، صدای بال حشرات صحراست که شبها بیرون میآمدند و در زمان حیات عبدالله الحظرد، در نظر مردمان قبیلهنشین و صحرانشین منطقه، صدای سخن جنهای صحرایی بود و اینطور تصور میکردند که جنیان ، با چنین زبانی با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند.
البته این تنها تعریفی نیست که از العزیف موجود است. عدهای آنرا به معنی پرواز کردن و شناور شدن میدانند و کِنِث گرانت، خفیهشناس مشهور، اعتقاد دارد که در اصل به معنی زمزمهای که در حین اجرای مناسک براثر خواندن اوراد شنیده میشود است، یا حتی پرواز اشیاء پرنده در حین برگزاری مراسم مذهبی و در واقع این نام، از همین رخداد نشات گرفته است.
اما العزیف یا همان نکرونومیکون چیست؟
یکی از مهمترین و ارزشمندترین کتب تاریخی-مذهبی که در قسمت کتابهای خطی و ممنوعه دانشگاه میسکاتونیک نگهداری میشود. نسخه دانشگاه یکی از بهترین و کاملترین نسخ باقیمانده این کتاب است. پنج نسخه دیگر از این کتاب بطور رسمی موجود است که یکی در موزه بریتانیا ، دیگری در کتابخانه ملی فرانسه، کتابخانه وینر دانشگاه هاروارد کمبریج شهر ماساچوست و دانشگاه بوینس آیرس نگهداری میشود.
البته احتمال اینکه نسخ دیگری به زبان عربی، لاتین یا سایر زبانهایی که کتاب بدانها ترجمه شده نزد مجموعهداران خصوصی، یا جادوگرانی که از متون کتاب در مناسک خود استفاده میکنند، نگهداری شود نیز وجود دارد. اما کسی نمیتواند با اطمینان بگوید که چنین موضوعی حقیقت دارد یا خیر.

بهرحال، این پنج نسخه در اختیار محققین راستینی قرار میگیرد که نه صرفا جهت بهرهبرداری از رموز و اسرار ممنوعه، که قصد تحقیق داشته باشند –اینکه کتاب را برای مدتی کوتاه بمن امانت دادهاند آنقدر برایم هیجانانگیز و در عین حال هولناک است که نمیتوانم احساسم را در قالب کلمات بیان کنم، دلیل اصی گسیختگی و درهمریختگی این گزارش هم دقیقا همین است.
حتی به رغم بارها ویرایش، بازهم ایراداتی وجود دارد که احتمالا خواننده گرانقدری که شما باشید، از دیدنشان آشفته و عصبانی خواهید شد.
کتاب با پوستی چرمی جلد شده، جلدی که فقط خدا میداند قبل از من دست چه افراد، بزرگان یا قدرتهایی بدان خورده و کلمات کتاب، با جوهری که به سرخی میزد روی کاغذ پوستی نگارش شده است.
اولین واکنش من با دیدن کتاب غش کردن بود!
کتابدار کتابخانه یعنی آقای جوزف مارش پس از آنکه با سطلی از آب یخ مرا بهوش آورد، برایم توضیح داد که واکنشم کاملا طبیعی بوده و مواردی وجود داشته که خواننده، زنده از کتابخانه بیرون نرفته و بعدهم هارهار خندید. در خصوص اینکه خواننده مورد بحث، از شدت هیجان جان داده یا چیز دیگری چیزی نپرسیدم…حقیقتش از دلیلی که مارش میخواست برایم بگوید هراس داشتم و حقیقتش گاهی بهتر است در جهل و نادانی بمانید، تا اینکه تمام عمر مراقب پشت سرتان باشید.
چیزی که انتظارش را نداشتم این بود که کتاب، از پوست آدمیزاد نباشد.
تصور عموم بر این است که کتاب از پوست آدمیزاد جلد شده…که تصور خندهداری است.
فکرش را بکنید، کتابی در دست گرفتهاید که با چشمهای زجرکشیدهاش به شما خیره شده و دهانش به فریادی چند صد ساله باز مانده…چندان جالب نیست دیگر، بخصوص اینکه وسط مراسمی باشید که رعایت سکوت الزامی باشد و کتاب هم عموما موجود زباننفهمی است و حرف آدمیزاد را گوش نمیکند.
احساس میکنم بیش از اندازه از موضوع دور شدم، بهتر است به کتاب بپردازیم.
عبدالله الحظرد در 655 و در شهر صنعای سوریه بدنیا آمد. آخرینباری که کسی او را زنده دید سال 738 بود.
اینکه الحظرد واقعا در 655 بدنیا آمده قدری جای سئوال دارد، زیرا کمتر کسی در مورد زندگی شخصی و تاریخچه او اطلاعات کافی دارد و عموم محققین، صرفا به مطالعه کتابش پرداخته، طوری رفتار کردهاند که انگار خود الحظرد تا پیش از نگارش کتاب وجود خارجی نداشته.

چندین نظریه در مورد کیستی و چیستی زندگی او وجود دارد که در ذیل، به برخی از مهمترینشان اشاره میکنم؛
۱. کارتر اعتقاد داشت که اولین اشاره تاریخی به وجود الحظرد مربوط به زمانی میشود که به مصر سفر کرده. سفری که منجر به آشنایی او با جادوگری بنام یکثوب (احتمالا منظورش همان یعقوب بوده) شد و الحظرد تا زمان مرگ یعقوب، نزد او ماند و شاگردی کرد. پس از مرگ استاد، الحظرد وظیفه هدایت الباقی شاگردان را بر عهده گرفت و در طی سفرهایی که بعدها انجام داد بسیاری از آنها را از بین برد.
۲. لَوِندا اعتقاد داشت الحظرد، پیش از نگارش کتاب شخصیت چندان شناخته شدهای نبوده و صرفا، چوپان گمنامی بوده که روزی بطور کاملا اتفاقی، شاهد مراسم فرقهای منتسب به کهنزادگان بوده و از فاجعهای که منجر به مرگ تمامی حضار شده، جان سالم به در برده. او که بشدت تحتتاثیر قدرت خارقالعاده کهنزاده مورد بحث قرار گرفته تصمیم میگیرد که باقی عمرش را صرف شناخت و ترویج پرستش آنها میکند.
۳. سنت آلبانس تصور میکرد که الحظرد، فرزند زنی بدکاره و تاجر نقرهای بوده که در جوانی بعنوان پسری بسیار باهوش و زیرک شناخته میشده، با دختر فرماندار تبس ازدواج کرده و حتی صاحب دو فرزند نیز شده. اما اندک زمانی نمیگذرد که گویی شیطانی وجودش را تسخیر میکند. دین و ایمان خود را از دست داده و به سلوک و رفتاری کاملا کفرآمیز روی میآورد و پیش از اینکه از سوی خلیفه وقت، دستگیر و مجازات شود، هرچه داشته و نداشته رها میکند و به صحرا پناه میبرد.
۴. تایسون اعتقاد داشت الحظرد در حقیقت فرزند چوپانی بود که در صحرا زندگی میکرد و صرفا چون صدایی خوش داشت و زیبا میخواند، به دربار سلطان حسن برده شد و چون سلطان از صدایش لذت میبرد، به او فرمان داد همانجا در دربار و نزد او زندگی کند. او نیز چنین کرد و بنوعی فرزندخوانده سلطان شد و سالیان سال در ناز و نعمت زندگی کرد. اما به دلایلی که احتمالا به دختر سلطان مربوط میشود، جایگاه و طبقه خود را از دست داد و از دربار رانده شد و آواره صحرا گشت.
۵. لارکین باور داشت که الحظرد، در خانوادهای فقیر و بیچیز بزرگ شده و به سختی توانسته مقامی بعنوان سرباز در جامعه برای خود دست و پا کند. چون شغل مناسبی نداشت و از انجام دادنش نیز لذت نمیبرد، بدنبال پیشه دیگری گشت و در نهایت بعنوان تاجر پارچه مشغول بکار شد. در این بین، با یکی از مشتریان ثابت خود که زنی متمول بود آشنا شد و به او دل بست اما زن، که عاشق شاهزادهای از خاندان محلی بود به او جواب رد داد و همین قضیه باعث شد الحظرد کارش را بطور کامل رها کند و به صحرا برود.
به رغم تمام این فرضیهها بازهم نمیتوان بطور قطع گفت که کدام یک درست است، کدام از بیخ و بن اشتباه و کدام یکی میتواند به زندگی الحظرد نزدیک باشد. اما مهمترین و واضحترین موردی که در زندگی او وجود داشته و همه بصورت متفقالقول، به آن اذعان دارند این است که الحظرد، بیشتر دوران زندگی خود را در صحرا و بدور از جوامع بشری سپری کرده است.
صحرای عربی، داغ و خالی از سکنه که برای الحظرد چیزهای بسیاری داشت. او توانست ویرانههای شهر باستانی ارم را پیدا کند و همچنین از شهر بینام بازدید کند.او تشنه دانش بود، دانشی که از سفرهای بسیار به ممالک مختلف کسب میکرد و اینکه به کدام کشورهای خاورمیانه و حتی خاوردور سفر کرده، دقیقا بر کسی دقیقا روشن نیست. تنها میتوانیم با اطمینان بگوئیم که حداقل به اسکندریه، ممفیس و بابل سفر کرده و در نهایت نیز به مقدونیه رسید و همانجا سکنی گزید، جایی که العزیف را به رشته تحریر درآورد!
ابن خلیکان در زندگنامه الحظرد و در مورد نحوه مرگش اینطور مینویسد که؛
درست وسط روز و وسط بازاری شلوغ، مخلوقی شیطانی و نادیدنی به او حمله کرد و بدنش را چندین پاره کرد. البته در مورد نحوه مرگش بازهم سئوالات و ابهامات بسیاری مطرح است؛
برخی عقیده دارند الحظرد، نحوه مرگ استاد خود را بنحوی بازسازی کرده و یا روایت مرگ استادش با او یکی شده و به اشتباه، بعنوان نحوه مرگ او ذکر میشود. برخی نیز اعتقاد دارند که این دریده شدن توسط مخلوقی نادیدنی، صرفا صحنهسازی بوده و الحظرد برای شکنجه و مجازات بازگو کردن اسرار ایزدان، به شهر بینام برده شده.
جایی که همانجا نیز بقتل رسیده و برخی از مریدان او اعتقاد دارند الحظرد، به همان گوشه ساکت و محبوب خود در صحرا بازگشته و روزی دوباره ظهور خواهد کرد…اتفاقا در این زمینه داستانهایی نیز وجود دارد و برخی مردمان صحرا سوگند میخورند که هنوز، صدای زمزمههاش را از طریق حشرات صحرایی میشنوند. حشراتی که صدایش را حمل میکنند و سعی میکنند دانش ممنوعهاش را به دیگران، انتقال دهند.
بجز نکرونومیکون برخی دیگر از آثار نه چندان مشهور و شناخته شده او منجمله داستانی با عنوان الجلداه، یا عذاب و چندی دیگر از اشعارش که در زمان خود، در نزد فقهای آن دوران بسیار مشهور بود، باقیمانده است.
و اما در رابطه با خودکتاب:
الحظرد ده سال تمام از عمرش را در صحرا سپری کرد. ارم را دید، از شهر بینام بازدید کرد، بقایای معبد نوگ و ئیب را یافت و در نهایت نیز کتابش را نوشت. کتاب پس از مرگش به زبانهای بسیاری ترجمه شد. تئودور فیلاتس در 950 میلادی آنرا به یونانی برگرداند، اولیس وورمیس در 1228 نسخه لاتین آنرا منتشر کرد، فردریش فون یونتز در 1848 آنرا به آلمانی برگرداند و دکتر جان دی، آنرا به زبان انگلیسی مدرن ترجمه کرد.
نکرونومیکون برخلاف باور عموم، صرفا مجموعهای از اوراد و اسرار و جادوهای ممنوعه نیست. بلکه مجموعهای وسیع از اطلاعات فلسفی، مذهبی، مناسک ناشناخته و بسیاری چیزهای دیگر است و بواقع کتابی قطور است… قطور، ارزشمند و تا حدودی ترسناک.
قصد اینکه عینا فصول کتاب را بازنویسی کنم ندارم و تنها به چند بخش مهم آن اشاره میکنم؛
۱. برخی از فصول کتاب به اسامی، اشکال و ماهیت مخلوقاتی عظیمی اشاره میکند که از آنسوی ستارگان به زمین سفر کردهاند. مخلوقاتی مانند قبرچرانان (قبرچرانان مخلوقاتی هستند که از ابعاد دیگر به بعد کنونی ما وارد میشوند و بدن برخی مخلوقات دیگر را برای شکار و براه انداختن ضیافت از مردگان، تسخیر میکنند، لازم به ذکر است با غولها تفاوت بسیار دارند و ضمنا یوگ-سوتوث را پرستش میکنند) و بسیاری دیگر.
۲. شرح و تفصیل دیگر اسامی آزاتوث و تفسیر قدرتهایی که در هر کدام از این اسامی نهفته است.
۳. اطلاعاتی بسیار مفید در مورد خلیج سگلهوو (S`glhou) و ساکنین آبیپوستش (این خلیج در حقیقت در بعد دیگری نزدیک به بعد کنونی ما قرار دارد و محلی نسبتا جادویی است. در این محل اصواتی که از بعد ما به آن بعد منتقل میشوند، شکل ماده بخود میگیرند و این اشکال و مواد به رایحه تبدیل میشوند. برخی اصوات برای بومیان این منطقه میتواند مرگبار باشد. بنابراین عموما طرفین، یعنی ما و آنها، علاقه چندانی به برقراری رابطه ولو بصورت تلهپاتیک نداشته و عموما سعی میکنیم بسیار محدود با دیگری برخورد کنیم.)
۴. بخشهایی که در مورد مراسم و مناسک، دشواریها، رسوم و آئین بازخوانی مردگان صحبت میشود.
۵. ماجرای طلسمی که واش-ویرای (Vach-Viraj) بر علیه نیوگثا (Nyogtha) بکار برد.
۶. روشی بسیار کاربردی برای جلوگیری از ظهور آثو (Ahtu).
۷. مراسم تسریع فرآیند تبدیل انسان به ژرفنشین.
(این قسمت را از همه بیشتر دوست دارم، صفحه 984 متنی به زبان فراموش شده مردمان قاره مو، یعنی ناکالی دارد که تابحال کسی نتوانسته ترجمهاش کند…شاید یکروزی موفق شدم از آن سر دربیاورم…فعلا با دیدنش سرذوق میآیم و تصور میکنم که چه اسرار حیرت انگیزی در خود نهفته دارد.)
۸. تشریح و تفسیر نشان ووریش (Voorish).
۹. تشریح مراسم مائو (Mao).
۱۰. نمونهای طراحی شده و دستی از نشان آرکان (Arcane).
۱۱. ماجرای کیش و سارناث (Kish & Sarnath).
۱۲. نسخه اصلی جنگیری به زبان عربی که هیچ کلمه و لغتی در زبان لاتین برای توصیفش وجود ندارد… بنابراین به همان صورت رها شده و ترجمه نشده.
۱۳. ماجرای بازگشت جادوگر.
۱۴. سرودهای ژوان که در اصل مجموعهای از طلسمهای محافظت کننده شخص، در برابر جادوگری است که قصد آسیبزدن به او را دارد.
۱۵. ماجرای یک غول (آخرین نفری که این داستان را خواند، بیچارهای بود که در دانشگاه هاروارد مشغول مطالعه نکرونومیکون بود و خواندن داستان همانا و نابود شدن نسخه هاروارد همانا.)
۱۶. لیستی از اسامی برخی ستارگانی که حتی در نسخه عربی هم چیزی در خصوص آن گفته نشده.
۱۷. روشی برای انتقال ذهن به بدنی دیگر.
۱۸. روشی برای دست پیدا کردن به قدرت ابن قاضی.
۱۹. روشی برای باز کردن دروازهای جهت ورود و ملاقات نیارلاتهوتپ (Nyarlathhotep).
(همچنین پاورقی بسیار کوتاهی در مورد روش باز کردن دروازهای جهت ورود کطوقا که شخصا توصیهاش نمیکنم…مگر اینکه وسط صحرایی یخزده گرفتار شده باشید و به منبع گرما و آتش، بشدت نیازمند.)
۲۰.روش ایجاد راهی برای ورود خزنده بزرگ و شعله آتش سبزرنگ، تولزژا (Tulzscha) به این جهان.
۲۱. روشی برای باز کردن دروازهای جهت احضار یوگ-سوتوث (Yog-Sothoth) که البته باید در زمان مناسب انجام شود…چه افتخاری خواهد بود که در حضور آن حجم عظیم کرههای سیزدهگانه رنگارنگ بایستیم و صدایش کنیم…
۲۲. اطلاعاتی جامع و مفید در مورد فرعون سیاه، نفرن-کا.
۲۳. اطلاعاتی بسیار مفید در مورد کهنزادگان ستارهسر.
۲۴. اطلاعات ستارهشناسی خاص و تشریح نژادی دریایی و باستانی که نامی ندارند…گفته میشود الحظرد، شخصا ایشان را ملاقات کرده، البته صرفا بصورت روایت گفته میشود و سندیت تاریخی ندارد.
۲۵. ذکور و اوراد هوی-دین (Hoy-Dhin).
۲۶. دستورالعمل نابود کردن تخم ئیگ با استفاده از نتهای موسیقی.
۲۷.تصویری بسیار زیبا از جهنم نووگ.
۲۸. پیشگویی باستانی در مورد بپاخواستن و ظهور کاهن اعظم، نفرن-خا
۲۹. این بخش منحصرا در مورد عمرالطویل و دروازه بیپایانش صحبت کرده میکند
۳۰. طلسمی برای برگرداندن بووگ-شاش (Bugg-Shash) به بعد محل زندگی خودش.
۳۱. اطلاعاتی مفید و جامع در مورد یوماگنثو (Yomagn’tho).
۳۲. روشهای تلهپاتی.
در پایان باید بگویم که:
بجز اطلاعاتی که در فوق در موردشان توضیح دادم، بخشهای دیگری نیز مانند روایات کوتاه، تذکرات مفید و اطلاعات دیگری نیز در کتاب یافت میشود که اگر بخواهم در مورد آنها نیز صحبت کنم گزارشم بیشتر از هفتصد صفحه خواهد شد، لذا به ناچار، مطلب را کوتاه و به پایان میبرم.
ذکر این نکته هم خالی از لطف نیست که کتابی با عنوان نکرونومیکون در سه جلد در بازار وجود دارد که به زبانهای مختلف نیز ترجمه شده. مجموعهای از داستان، اوراد و چیزهای بسیاری که مطلقا شباهتی با کتاب اصلی ندارد و بنوعی میتوان گفت که حتی کفرآمیز و دروغین است. البته اگر دوست دارید میتوانید کتابها را تهیه کرده و بخوانید زیرا که کتاب خواندن، کار بسیار خوبی است. اما لحظهای تصور نکنید چیزی که از کتابفروشی محلهتان خریدهاید، نکرونومیکون واقعی ۳۰۰ صفحهای الحظرد است.